کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۱_در سال سه، من مردم و جنازه‌ی خودم رو به دوش کشیدم. حالا که فهمیدم مردن یعنی چی، دیگه همه‌کاری برای این جنازه می‌کنم تا دوباره به زندگی برگرده. سخته. تقریباً ناممکنه، اما احیاکننده می‌شم. تیمارگر می‌شم. پرستار می‌شم، اما این‌بار دیگه برای خودم، که همیشه برای خیلی‌هایی تلف شد که با هیچ منطقی لیاقت‌اش رو نداشتند.
۲_در سال سه، ارتباط‌ام با خیلی‌ها قطع شد. وقت‌هایی خودخواسته و وقت‌هایی ناخواسته. و به جز یکی دو نفر، دیگه رها کردم. حوصله نداشتم. عیبی هم نداره‌. خب من آدم بی‌حوصله‌ای‌ام.
۳_در سال سه، آبان ماه، بعد از سال‌ها تصمیم جدی‌ای برای خودکشی گرفتم. ترسناک نبود. دل‌پذیر هم بود. اما از روی لبه برگشتم. می‌دونید چرا؟ چون گفتم بذار ببینم فردا چطور میشه. و اون فردا هنوز هم ادامه داره.
۴_در سال سه، از اردیبهشت تا اسفند من خواستم تمام چیزهای آسیب دیده رو کاملاً مرمت کنم. قلب‌هایی رو. اعتمادهایی رو. دیوارهایی رو. سقف‌هایی رو. اما به دو تا نکته کمتر توجه کردم؛ یک این‌که بعضی چیزها ترمیم ناپذیرند، و دوم این‌که بعضی چیزها همون‌جوری دریده و شکسته و لهیده بهترند. و یک چیز دیگه: خیلی مهمه که بدونی چیزی که داری ترمیم می‌کنی، دقیقا از کدوم نقطه به بعد ترمیم ناپذیره. در اون نقطه باید ولش کنی. به قول گنجشک بانو: «من فکر می‌کنم وقتی دو تا دست‌ات برای نگه داشتن کافی نیست، یا باید به آغوش کشید و یا باید رها کرد. آغوشت رو پس زد امین. حالا باید رها کنی.»
۵_در سال سه، تقریباً هر غلطی که خواستم، کردم. دوست داشتم، می‌طلبیده، لازم بوده، چاره‌ای نبوده، و کردم. خیلی پشیمان نیستم. به جز اون به ذلت و حقارت افتادن‌ها به پای چنان آدم‌هایی، دیگه از چیزی پشیمان نیستم.
۶_در سال سه، به طوری جدی لحظاتی بود که به دلایل فردی یا اجتماعی مایوس شدم. و شما که این‌قدر نزدیک هستید که این وبلاگ رو داشته باشید، می‌دونید که من چقدر دیر مایوس میشم. خیلی خیلی دیر. سال‌ها بود که احساس یاس نکرده بودم و سینه‌ام لبریز امید بود. سال سه اما، در ذهن من، دو احساس عمده داره و «یاس» یکی از اون‌هاست.
۷_در سال سه، زمان‌هایی بود نه برای کسی مهم بودم و نه کسی دوستم داشت. نمی‌خوام بگم «اینا برام مهم نبود چون من خودمو دوست داشتم» و این‌ها. نه من به این مزخرفات باور ندارم. یک وقت‌هایی خودم هم خودم رو دوست نداشتم. یک وقت‌هایی مثل وصله‌ی ناجور بودم در این زندگی. از درون و بیرون فروپاشیده بودم و هیچ چیزم، مطلقا هیچ چیزم، سر جاش نبود. اما می‌دونی چی سرپا نگه‌ام می‌داشت؟...چیه؟ منتظر پایان خوبی؟ هیچی عزیزم. هیچی سرپا نگه‌ام نمی‌داشت و من باز از پا می‌افتادم.
۸_در سال سه، سه دوستی رو از دست دادم که از لحظه‌ی آغاز متفاوت بودند. چون اون‌ها به سمت من نیومدند. من به سمت‌شون رفتم. ن.، آ. و م. و جز اولی، من چه غلطی کردم. اعتراف می‌کنم. عجب غلطی کردم. خب اون دو تا دوست‌داشتنی بودند. هنوز هم هستند. در روزهایی که احدی نمی‌تونست تحمل‌شون کنه، من کنارشون بودم. با نهایت احساس پاکی که می‌تونستم داشته باشم. خودم رو گذاشتم براشون. در دوست داشتن اینطورم. عادی نیستم. بیمار و دیوانه و مجنونم. زندگی تاریکیه و دوست داشتن، نور. دوست داشتن چمنه و من بره. و، من بره بودم و اون‌ها ببر. و حالا اما، از اون‌ها مایوسم. و یاس از اون‌ها، هم‌زمان‌ شده با یاس از خودم. چرا که بخش‌هایی از خودم رو که در اختیارشون قرار دادم، برای همیشه از من گرفتند. قرار بر این نبود. اما گرفتند و پس ندادند. تکه‌هایی از خودم رو‌ گم کردم. خودم فراموش کرده‌ام. خودم رو یادم نمیاد.
۸_در سال سه، من در اکثر لحظات دردناک زندگی‌ام تنها بودم. به قدری غصه خوردم و خودم رو تحت فشار گذاشتم که به خودم یاد بدم: «ببین! زندگی همینه. دیدی، و‌ اون‌ها لاف‌اش رو زدند و تو لمس کردی، که این تنهایی، واقعی‌ترین رویداد ممکنه. اگر نپذیری‌اش، پس نمی‌تونی.» و خب هنوز هم خیلی وقت‌ها آزارم میده. اما عیب نداره. آدم‌ام.
۱۰_و در آخر مرسی از رفقا. از پارسا، از علی، از عرفان، از فاضل، از آذر، مونالیزا، از گنجشکک، از ریحانه،‌ از کتی، از سوشیانت، از سیزیف، و از بقیه‌ی دوستان حضوری یا وبلاگی که یا یادم رفت نام ببرم و یا بنا بر ملاحظاتی، دوست نداشتم که نام ببرم. بوس به لپ‌هاتون. :)

  • ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۱۴

فیلم «عصبانی نیستم» رضا درمیشیان را برای بار سوم امروز دیدم که شرایط «نوید» در همه‌ی ابعادش با احوالات شخصی و جمعی این روزهای من هم سخت هم‌خوان است. اما صرف نظر از این‌ها من می‌خواهم چندخطی برای «وضعیت» بنویسم: داریم شبیه پدر و مادرهامان می‌شویم و تاریخی را تکرار می‌کنیم که از آن نفرت داشتیم. قدرت تخیل اتوپیا، تصور جامعه‌ای پویا، و حتی توان پروراندن رویایی برای فردای بهتر را داریم از دست می‌دهیم و فقط داریم به عقب برمی‌گردیم و به گور گذشتگان تف می‌اندازیم و یا بر آن می‌شاشیم. اما در عین حال دیگر مثل پدرهایمان به هیچ امیدی دلبسته و به هیچ ایمانی پایبند نیستیم که خیال می‌کردند فردای بیرون رفتن استبداد و استعمار و با اجرای «احکام شرع مقدس»، ایران یک‌شبه بوستان و منطقه گلستان می‌شود؛ زندان‌ها دانشگاه خواهند شد؛ در مملکت امام زمان فقیر نخواهد بود؛ آب و برق و اتوبوس مجانی می‌شود؛ معنویات ما بالا خواهد رفت؛ و...، و دیگر مثل آن ساده‌لوح‌ها تصور نمی‌کنیم تاریخ زباله‌دانی داشته باشد که بشود کسانی را به آن انداخت و پذیرفته‌ایم که بهتر است در این فاضلاب زندگی کنیم و رویای دریا را دور بریزیم. هر کدام از ما شرمنده‌‌ی نسل بعد خواهیم بود و آخر داستان مثل قهرمان «بوف کور» هدایت، به خود می‌گوییم: «من هم یک پیرمرد خنزر-پنزری شده‌ام.»

  • ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۵۵

گاهی هم می‌افتی به تکرارِ یک مصراع. نه یک بار، نه دوبار...ول کن نیستی: «دریای غمِ تو موج می‌زد»...

  • ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۰۹

به خانه‌اش باز نخواهد گشت و وطن‌اش او را باز نخواهد شناخت. (فصل۷، آیات ۹_۱۰)

  • ۲۳ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۲۶

از پیامبر اسلام نقل است که: «وَ اَیْنَ مثلُ خدیجَه؟ صَدَّقَتْنی حینَ کَذَّبَنی النّاس» که یعنی «دیگر کجا چون خدیجه می‌توان یافت؟ هنگامی مرا راست‌گو دانست، که دیگران دروغ‌گویم می‌خواندند.» احتمالا جان دوست داشتن همین است. امروز که جهانی بر من‌اند، تو با من باش.
چون دوست موافق است، «سعدی»
سهل است جفای خلقِ عالم!

  • ۲۳ اسفند ۰۳ ، ۱۷:۲۰

تکمله‌ای بر سخنان استاد مومنی عزیز که برای همه قابل فهم است و پیشنهاد می‌کنم که اگر آب در دست دارید زمین بگذارید و حتما بشنوید (+)،  در ماجرای بحران اقتصادی اخیر اگر اقتصاددانان «جریان اصلی»، دولت‌مردان، سیاست‌گذاران و کارفرمایان بر سر فقط یک موضوع اشتراک ‌نظر داشته باشند آن موضوع، بی‌تردید، کاهش هزینه‌های بنگاه‌داری از راه پایین‌نگه‌داشتن دستمزد نیروهای کار است. به تعبیر دیگر، تا می‌توان باید در برابر افزایش دستمزدها ایستادگی کرد. این‌که زندگی مزدبگیران تا چه حد فقیرانه است و در سایه‌ی افول قدرت پول ملی هر روز تا چه حد فقیرانه‌تر می‌شود، در قیاس با ضابطه‌ی تردیدناپذیر «کم‌هزینه‌سازی بنگاه‌داری» اساساً اهمیتی ندارد. اولین و بعضاً آخرین «راه‌حل» اقتصاد جریان اصلی (یا به قول مارکس، اقتصاد بورژوایی) برای برهه‌های رکود تورمی، زدن از دستمزدهاست. این راه‌حل اما فقط به روزگار بحران محدود نمی‌شود و اساساً یکی از اصلی‌ترین استراتژی‌ها، اگر نه اصلی‌ترین استراتژی، برای رونق کسب‌‌وکار و افزایش سودآوری بنگاه‌ها در یک اقتصاد سرمایه‌دارانه است. هرچه باشد سود و دستمزد، لااقل در کوتاه‌مدت، با یکدیگر در تعارض‌اند و در جهات معکوس حرکت می‌کنند: اگر قرار باشد سود بنگاه بالا برود باید دستمزد نیروی کار را پایین نگه داشت، از آن طرف، اگر دستمزدها بالا برود سود بنگاه کاهش پیدا می‌کند. این «تعارض منافع» هسته‌ی سخت خودِ فرماسیون سرمایه‌داری‌ست. با این‌همه بیایید ادعای «طرف سرمایه» را در چارچوب خود نظام سرمایه بررسی کنیم. استدلال کسانی که از دستمزدهای پایین دفاع می‌کنند یا با افزایش دستمزدها مخالفت می‌ورزند ساده است: افزایش دستمزدِ نیروی کار یک بنگاه اقتصادی، هزینه‌ی تولید را افزایش می‌دهد و این، الف) به قیمت کالاها یا خدماتی که بنگاه تولید می‌کند سرایت خواهد کرد، به این دلیل ساده که بنگاه می‌کوشد افزایش هزینه‌ی تولید را از راه بالابردن قیمت محصولات‌اش جبران کند؛ ب) افزایش قیمت کالاها و خدمات بیش از همه به زیانِ خودِ حداقل‌بگیرها خواهد بود، چراکه بالارفتن قیمت‌ها در نهایت افزایش دستمزد آن‌ها را خنثی می‌کند. در یک کلام: افزایش دستمزدها (از جمله حداقل دستمزد) به تورم دامن می‌زند (مارپیچ دستمزد-تورم). برای ارزیابی این ادعا باید سهم دستمزد نیروی کار در هزینه‌های تولید را بررسی کنیم. طبق اطلاعات مرکز آمار ایران در سال‌های ۱۳۷۳، ۱۳۸۶ و ۱۳۹۲ سهم هزینه‌ی نیروی انسانی (به تعبیر مرکز آمار: «جبران خدمات مزد و حقوق‌بگیران») از کل هزینه‌های تولید در «کارگاه‌های صنعتی ۶۰ نفر کارکن و بیشتر» به ترتیب ۶/۱۴، ۸/۸ و ۶/۴ درصد بوده است. چنان‌که پیداست در ۲۰ سال اخیر از سهم دستمزدها در هزینه‌ی تولید صنایع گوناگون پیوسته کاسته شده است. این روند نزولی دست‌کم دو دلیل عمده دارد. دلیل اول به افزایش سهم سرمایه (مشخصاً «سرمایه‌ی ثابت»: ماشین‌آلات، تکنولوژی) در کارگاه‌های صنعتی مربوط می‌شود و دلیل دوم به رشد کمتر سطح دستمزدها در قیاس با دیگر هزینه‌های تولید. البته آمارهای مذکور گویای میانگین یا متوسط سهم دستمزدها در هزینه‌های تولید کارگاه‌های صنعتی‌ست. گفتن ندارد که این نسبت در هر کارگاه صنعتی از حیث این‌که «سرمایه‌بر» باشد یا «کاربر» تفاوت می‌کند. دامنه‌ی نوسان سهم نیروی انسانی در هزینه‌های تولید در سال ۹۲ بین ۰/۶ تا ۹/۲۸ درصد بوده است. طبعاً هر چه یک کارگاه صنعتی کاربرتر باشد سهم افزایش دستمزدها در هزینه‌های تولید آن بیشتر است. در سال ۹۲ صنایع «تولید پوشاک» (با ۹/۲۸ درصد)، «بازیافت» (با ۶/۲۸ درصد)، «تولید سایر وسایل حمل و نقل [غیرموتوری]» (با ۱/۲۴ درصد) و «تولید مبلمان» (با ۶/۱۹ درصد) کاربرترین و صنایع «پتروشیمی» (با ۶/۰ درصد)، «تولید مواد و محصولات شیمیایی» (با ۱/۴ درصد)، «تولید رادیو و تلویزیون» (با ۸/۴ درصد) و «تولید مواد غذایی و آشامیدنی» (با ۶/۶ درصد) سرمایه‌برترین کارگاه‌های صنعتی بوده‌اند. با این اوصاف اثر تورمی افزایش سهم دستمزدها در هزینه‌ی تولید در صنایع مختلف یکسان نیست. با این‌همه اگر متوسط سهم دستمزدها در کل صنایع را لحاظ کنیم (۶/۴ درصد) اثر تورمی آن عملاً بسیار ناچیز است. تنوعی از مطالعات تجربی اخیر نیز البته بلااثربودن نسبی افزایش حداقل دستمزد بر تورم را نشان داده‌اند. 

  • ۲۲ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۱۷

این صدا (+)، بهترین تصویر از سال سه است. در این صدا بازگشت هست. دوستی هست. شوق زندگی هست. تکاپو هست. امید هست. پزشکیان هست. رنج هست. آزادی هست. ناامیدی هست. فلسطین هست. لبنان هست. سوریه هست. شکست هست. هجران هست. ن. هست. آ. که با آن دیلمان، خیلی هست. ع. هست. آن یکی ن. هست. پ. هست. آن یکی ع. هست. م. هست. س. هست. ف. هست. خانم ز. و خانم ص. و خانم ش. خیلی هستند. بعد دوباره رنج هست. تحمل هست و سکوت هم که هست. سال سه را با همه‌ی فروبستگی‌هایش، واقعاً دوست دارم. زلزله‌ی ناخواسته‌ای که رخ داد، خانه‌های از پای‌بست سست را ویران کرد. حالا دنیایم جای محکم‌تری‌ست.

من و ی. (که شاعره‌ی انصافاً فرهیخته‌ای‌ست)، مدت‌هاست که به رغم همه‌ی اختلاف نظرها دوستیم و یکی از وجوه اشتراک سال سه برای هردوی ما، از دست دادن تعدادی از نزدیک‌ترین‌هایی بود که -به اشتباه- عزیز می‌پنداشتیم. در کانال تلگرامی‌اش شعری گذاشته بود (این پست) که صرف نظر از صراحت‌اش و البته تصویر زیبایی که ساخته بود و بازی‌ای که با «بلند»‌کرده بود، عمیقاً با تجربه‌ی من هم هم‌خوان و مهربان است. این‌جا هم می‌نویسم‌اش، تا یادم بماند که در پایان سال سه چطور تپیده بودم. 

«آنکه با بهار می‌آید،
با زمستان خواهد رفت!»
و این رازی بود که قلب کوچک من
طاقت باورش را نداشت.
حالا که قصد رفتن کرده‌ای،
عطرت را هم از حیاط ببر!
من، بنده‌ی سروهای بلندم
نه شکوفه‌های فصلی.

  • ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۵۴

به نظر من مهم‌ترین و مثبت‌ترین ویژگی جرمی کوربین این است که سیاستمدار حرفه‌ای (Career Politician) نیست. منظورم از سیاستمدار حرفه‌ای کسی‌ست که وارد دنیای سیاست می‌شود تا به‌تدریج پیشرفت کند و پله‌پله به مقام‌های بالاتر سیاسی برسد. کوربین این‌طور نیست. نگاه‌اش به سیاست و هدف‌اش از آن، به آن‌چه من از سیاست می‌پسندم خیلی نزدیک‌ است.
فیلمی دیدم از یکی از جلسات پرسش و پاسخ پیش از انتخابات نخست‌وزیری، که خبرنگار از او پرسید: «تو بیشتر فعال سیاسی (اکتیویست) هستی تا سیاستمدار و من نمی‌توانم در نقش نخست‌وزیر (و حتی نماینده مجلس) به تو اعتماد کنم. خب، چه جوابی داری؟» کوربین گفت: «از نظر من این‌ها (اکتیویست و سیاستمدار) با هم فرقی ندارند. من هدفم این بوده کاری کنم که دنیای اطرافم جای بهتری برای زندگی همه باشد و هر کاری که بکنم در جهت همین هدف است. سال‌هاست کمپین سیاسی می‌کنم و نماینده مجلس هم هستم و حالا شرایطی پیش آمده که شاید نخست‌وزیر شوم. من همه این‌ها را وسیله‌ای برای رسیدن به همان هدف می‌بینم؛ بهتر کردن زندگی آدم‌های اطرافم
من این حرف کوربین را باور می‌کنم و فکر می‌کنم زندگی سیاسی و موضع‌گیری‌های همه این چند دهه و از جمله همین دو-سه سال اخیرش همین را ثابت می‌کند. کوربین سیاستمدار حرفه‌ای نیست، بنابراین مواضع اصولی‌اش را بر اساس نظرات رای‌دهنده‌ها تغییر نمی‌دهد. سعی می‌کند مردم را متقاعد کند که به برنامه‌های او رای بدهند، نه این‌که مواضع و برنامه‌هایش را جوری تنظیم کند که «رای بیاورد». این رویکرد از جواب‌هایی که به سوال‌های مخاطبان در پرسش و پاسخ تلویزیون می‌داد هم معلوم بود.
مثلا طرف می‌گفت من شغلم فلان است و با سر کار آمدن تو وضع من بهتر نمی‌شود. کوربین به‌جای این‌که چون نئولیبرال‌ها با عدد و رقم بازی کند و وانمود کند که سیاست‌های او مستقیما به نفع این آدم خاص است، گفت که ممکن است بعضی‌ها از جمله تو سودشان کمتر شود ولی با سیاست‌های من کل جامعه وضع بهتری خواهد داشت. گفت با سیاست‌های من، تو و فرزندانت در جامعه‌ای عادلانه‌تر زندگی خواهید کرد، ضمن این‌که کارگران و کارمندانی با تحصیلات و مهارت‌های بیشتر گیرت خواهد آمد. بعد هم گفت بی‌عدالتی‌ها در جامعه ما غیرقابل‌تحمل شده و همه ما باید سرمایه‌گذاری کنیم تا جامعه بهتری داشته باشیم.
یا در مورد بحث استفاده از سلاح هسته‌ای، کوربین به هیچ وجه حاضر نشد باج بدهد. اول گفت در هیچ شرایطی حاضر نیست شروع‌کننده حمله‌ی هسته‌ای باشد. بعد چند نفر ریختند سرش و پشت هم سوال می‌کردند که اگر امنیت بریتانیا از طرف کره شمالی یا ایران در خطر باشد حاضری آن دکمه قرمز لعنتی سلاح هسته‌ای را بزنی یا منتظر می‌شوی تا آنها بیایند و همه ما را بخورند. اول گفت من همه راه‌های دیگر را می‌روم تا کار به آنجا نکشد و مشخصا به مذاکرات موفق با ایران اشاره کرد که راهش این است. ولی وقتی دید دوستان ول‌کن نیستند، نهایتا گفت من حاضر نیستم (و مطمئنم شما هم حاضر نیستید) اقدامی انجام بدهم که جان صدها هزار و شاید میلیون‌ها نفر را بگیرد.
کوربین را دوست دارم. نه فقط چون سوسیالیست است. بلکه چون او نماینده همه آن سیاست‌هایی است که من طرفدارش هستم: بهداشت و آموزش عمومی رایگان، مالیات سنگین بر ثروتمندان و شرکت‌های بزرگ، برابری جنسیتی و نژادی، کوچک کردن صنایع نظامی و سیاست خارجی غیرامپریالیستی. این‌که این سیاست‌ها چقدر عملی هستند را نمی‌دانم. تصور من این است که اگر حزبی مصمم و مردمی پرانگیزه، پیگیر و همراه داشته باشی، می‌شود و اگر هم نشد، خدشه‌ای به درست بودن مسیر وارد نمی‌کند.
[پیروزی و شکست‌اش
بیرون ز گفت ماست.
فرخنده آن که راه به هنجار می‌رود!- کسرایی]

  • ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۳۸

نوشتم: «امروزِ مامان چند درجه از فردایش، جوان‌تر است.» خواستم در یک جمله همه چیز را گفته باشم. بعد فکر کردم که بچه با خواندن‌اش چه حالی پیدا می‌کند؟ چه کاری از دست‌اش برمی‌آید؟  پیام را پاک کردم، نوشتم: «باید تماشای درد کشیدن‌اش را تاب بیاوریم، هرچقدر هم سخت، هرچقدر هم سنگین. باقی‌مانده‌ی عمر او همه‌ی چیزی‌ست که ما داریم.» خوب که نشد، حتی بدتر هم شد. 

  • ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۱۹:۲۱

گاهی تصمیم می‌گیری به جای گلاویز شدن با دیگری، درون خودت را متقاعد کنی به نجنگیدن. به بی‌اعتمادی به کلمات. و به سکوت. که سکوت، سخن نگفتن نیست، بردباری‌ست بر زخم کلمات. التیام دادن به «درک»، با مرهم «گذشتن». سکوت را سخن نگفتن جا زده‌اند برای توجیه فرار کردن از زحمتی که برای «تفهیم» لازم است. سکوت اما، «تحمل» است. سکوت مزمزه کردن مزه‌ای‌ست که تلخی پس از خود را نیک می‌شناسد و این تلخی را شاید به لذت سکر است که می‌شکیبد.

  • ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۱۹:۳۷