یک نفر، نزدیک به ۵۰ سال از عمرش رو برای تصحیح شاهنامه میگذاره، که من بعد از مدتهاااا بالاخره برم بخرماش و ندونم مسیر برگشت تا خونه رو راه برم یا پرواز کنم! زنگ زدم به آذر و الان که فکر میکنم، میبینم که چه خوب شد که گوشیاش در دسترس نبود. چون جدی زنگ زده بودم تا با هم جیغ و نعره بزنیم. و شما فقط تصور کنید که یک خرس گندهی نتراشیده و نخراشیدهای چون این بنده، با این صدای گرفتهی سیگارزدهای که شبیه صدای پسرانه در دورهی بلوغ شده، در حالی که چهارجلد کتاب دستشه، داره وسط خیابون -گوشی به دست- نعره میزنه: خریدماش! خریدماش!
فکر نمیکنم تصویر خیلی جالبی میشد.
- ۰۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۹:۳۰