از پیامبر اسلام چنین روایت کردهاند که وارد خانهی کسی شد و اینها، و تصادفا دید که تخممرغی افتاد و نشکست. ایشان بند و بساط رو جمع کرده، سریع از خانه خارج شد و گفت جایی که تا این اندازه از بلا دوره که حتی تخم مرغ هم نمیشکنه، جای موندن نیست. چون بلا و حوادث بهانهای برای امتحاناند و خداوند هم کسانی که دوستشون داره رو امتحان میکنه پس جایی که حتی سادهترین حوادث هم رخ نمیده، و تخممرغ هم نمیشکنه، یعنی جاییه که خدا هم از اونها ناامید شده و فلان و اینها. من نمیدونم این روایت جعلیه یا نه، چون خیلی بهش میخوره از واردات هند باشه که رنج و فلاکت رو باشکوه جلوه داده. حتی مزخرفاتی مثل «چهل روز روزه گرفتن» که بعد آخرش یک حالت خاصی پیدا کنی هم از واردات هنده. اونها متخصص این عددبازیهای مرموز بودند. الان هم دارند غربیها رو آلوده میکنند و گزارههای خوشظاهری مثل «No Pain No Gain» محصولشه.
اما اگر جعلی هم نباشه و جناب واقعا چنین برخوردی داشته، باید بگم اجازه بدید با شما مخالفت کنم ای والا مقام! من ترجیح میدم اون محبت لعنتی الهی رو با نشکستن تخممرغ ببینم. البته همهی حوادث رو نمیشه تعطیل کرد. به هر حال عزیزانات رو از دست خواهی داد. به هر حال به بنبستهایی خواهی خورد. به هر حال آدمهای بد زهرشون رو میریزند. اما حداقل تا جایی که مربوط به بدن میشه، دیگه ترجیح من اینه که آب از آب تکون نخوره. چون به درجهای از عرفان هندی رسیدم که اسماش رو گذاشتم «خاموشی تن». یعنی حالتی که هیچجای بدنم آلارم ویژهای پخش نمیکنه و هشداری نمیده و سر و صدایی به راه نمیاندازه، و به عبارتی متوجه حضور هیچ عضوی از بدنم نیستم. یادم میره که روده دارم و عصب دارم و استخوان دارم و قلب دارم و ریه دارم و الخ. اگر چنین حالتی پیش بیاد، در اوج قدردانی از حیات هستم که عرفای قرن ششم تا هشتم در معراجهای خودشون هم چنان قدردان و شکرگزار نبودهاند. این مرتبهای از عرفانه که وقتی میبینم میتونم بعد از بیدار شدن، لبهی تخت بنشینم و سپس بایستم، نتیجه میگیرم که آقا تموم شد، من خوشبختم و دیگه چیزی برای آرزو کردن وجود نداره. باور کن محمد که اگر ده سال در معابد تبت آموزش میدیدم هم به این درجه از عرفان نمیرسیدم. تاریخ بهم میگه که تو به عنوان یک پیامبر تجربیات جسمانی خیلی ناجوری نداشتی و نهایتاً توی جنگ فقط یک بار سنگ به پیشونیات خورد و ابروت رو شکافت و به خاطر همون هم اوضاعات تا مدتها به هم ریخته بود. من شانس تو رو نداشتم. من دیگه دلم نمیخواد تخممرغی بشکنه محمد.
- ۱۳ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۰۴