کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

در حالت کلی، دوری طولانی‌مدت از «زن» نشانه‌ی یک حالت بیمارگونه‌ست. اما یک استثنا هست: تجربه‌ی بشری نشان می‌دهد که اگر تابوشکنی، اگر برای حاکمیت خطرناکی و اگر کوچک‌ترین احتمالی هست که نظم موجود را، قدری بر هم بزنی، در دنیای فیزیکی یک پارتنر پیدا کن و به او وفادار باش تا در فضای مجازی چشم‌‌ات به دنبال جنس مخالف نباشد. و اگر به هر دلیلی میسر نبود، مثل یک راهب بودایی باش که دل از جنس مخالف بریده. به هیچ وجه بین این دو حالت معلق نباش و به هیچ عنوان، خارج از این دو قالب، به هیچ موجود مونثی اعتماد نکن. حتی اگر به اندازه‌ی یک دختر یهودی که بناست به اتاق گاز بیفتد، معصوم به نظر برسد: «اگر با زنی پیوسته‌ای، در پی گسستن نباش و اگر با زنی نپیوسته‌ای، در پی زن مباش!» (عهد جدید، رساله‌ی اول پولس به کرنتیان، ۷: ۲۷)

  • ۰۸ دی ۰۳ ، ۲۰:۳۱

در کثافت بودن این دنیا، همین تک‌ مصراع بس که:
«در کفِ غصّه‌ی دوران، دلِ حافظ خون شد»...
که اگر دنیا سر سوزنی انصاف و عدالت داشت، دلِ یگانه‌ای چون حافظ نباید خون می‌شد. بله، دنیا به کام نااهلان و نادانان است.

  • ۰۸ دی ۰۳ ، ۰۳:۲۸

«مثل شست‌و‌شو می‌مونه؛ بعد از این‌همه هرزگی!»

  • ۰۸ دی ۰۳ ، ۰۰:۲۲

ببخشید جناب مهندس، اما اگر سلاخی سوری‌های علوی چیزی را در شما تکان نداد، یقه‌ی سعدی را بگیرید نه ما. آخر او بود که گفت: «نشاید که نامت نهند آدمی». 

واقعا اگر شجریان نبود زندگی برای من خیلی رنج‌آورتر می‌شد.

  • ۰۷ دی ۰۳ ، ۱۲:۴۹

تز یازدهم مارکس در «تزهایی درباره فوئرباخ» مبنی بر این‌که «فیلسوفان تنها جهان را به شیوه‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند. مسئله اما بر سر دگرگون کردن جهان است» (که زمینه را برای گزاره عکس آن در دفاع از نوعی محافظه‌کاری فراهم کرده که از «فراتر رفتن از دوگانه‌ها» می‌گویند و از سه‌گانه‌ی «تفسیر/تعمیر/تغییر» می‌نویسند)، می‌تواند یک مقدمه‌ی دینی داشته باشد و یک موخره‌ی جامعه‌شناختی.
موخره از این قرار است: تا آن‌جا که من می‌فهمم، برخلاف فلسفه؛ جامعه‌شناسی، چه زمانی که در مقام دفاع از وضع موجود و حفظ «نظم»ها و «توافق»های ساختار برمی‌آید، و چه آن زمانی که در مقام نقد وضع موجود با شرح «تعارض»ها و «کشمکش»های در ساختار است؛ بالاخره دانشی «هنجاری»ست و در نتیجه، همیشه از سطح تفسیر فراتر می‌رود و به نوعی تغییر می‌اندیشد.
اما مقدمه: جمله‌ای از عیسی(ع) در انجیل یوحنا نقل است که شاید کلام مارکس هم از همان نشئت گرفته باشد: «و اگر کسی کلام‌ مرا شنید و ایمان‌ نیاورد، من‌ بر او داوری نمی‌کنم‌. زیرا نیامده‌ام‌ تا جهان‌ را داوری کنم‌. بلکه‌ آمده‌ام تا جهان‌ را نجات‌ بخشم‌!» (یوحنا، ۱۲: ۴۷)

  • ۰۷ دی ۰۳ ، ۱۱:۱۰

تلخ است که پیروان مسیح آن مقدار که به سیره‌ی ایشان می‌نگرند، سیرت‌شان را در ابتدای اناجیل نمی‌بینند. به گمانم تجربه‌های معنوی عیسی(ع) ارزشمندترین بخش زندگی ایشان و همه‌ی تاریخ مسیحیت است؛ اگرچه کمترین توجه را در میان پیروان‌شان برانگیخته است. گمشده‌ی بشر هم شاید همین دست مواجید و انقلاب‌های درونی‌ست. از عیسی باید شوریدن بر عادت‌ها و رسوم را می‌آموختیم، اما از ایشان نیز عادتی دیرینه ساختیم.

هرچه خلاف‌آمد عادت بود/ غافله‌سالار سعادت بود! (نظامی)

[عیسی گفت:] آدمی تنها نه به نان زنده است؛ بلکه به هر کلامی که از دهان خداوند برون آید! انجیل متی (۴: ۴)

  • ۰۶ دی ۰۳ ، ۱۳:۵۳

در مکالمه‌ی بین شاه و امینی، یک جا اعلی‌حضرت با لحنی فوق‌العاده معصومانه می‌پرسند «آخه فایده‌ش چیه؟». آن قسمت را جدا کرده‌ام:
- یه مقدار جنبه‌ی تبلیغاتی داره
- آخه فایده‌ش چیه؟

این دو جمله را تقریبا در مورد تمام نخودسیاه‌هایی که ملت ایران را به دنبال‌شان فرستاده‌اند، می‌شود استفاده کرد.

  • ۰۶ دی ۰۳ ، ۱۳:۳۹

پیش‌تر کلیسایی را دیده بودم که گفته می‌شد گنجایش سه‌هزار نفر دارد، اما از عکس‌اش چنین برمی‌آمد که حتی برای یک لحظه هم جایی برای لذت معنوی نیست. یعنی اگر قاب بالا (پدر/پسر/روح‌القدس) را حذف می‌کردند، کاملا ممکن بود که آدک به اشتباه بیفتد که در یک کنفرانس پزشکی نشسته است! 

فضای معنوی (اعم از فیلم، موسیقی، و حتی مکان!) را فقط یک آدم معنوی می‌تواند بسازد. کسی که تجربه‌ی معنوی دارد. کسی که می‌فهمد چگونه کار می‌کند آن نیرویی که چنان کششی دارد و آن‌چنان جوششی ایجاد می‌کند که فرد را در زمستان و تابستان به آن‌جا بکشاند. کسی که آن نیرو را می‌شناسد و آن را زندگی می‌کند. نه کسی که صرفا یک مهندس است. مشکل این فیلم هم دقیقا همین‌جا بود: کو آدم معنوی؟

  • ۰۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۴۲

و دیشب؛ تجربه‌ی اتاق «اعتراف» کلیساگونه. سطلی به دستم دادند و گفتند بگو. هرچه که می‌گفتم، کمی هم بالا می‌آوردم. آن‌قدر گفتم و آن‌قدر بالا آوردم که سطل پر شد. تماما لبریز. گفتند نترس که تا بی‌نهایت سطل داریم! ولی از جایی، تهوع‌ام تمام شد، اما اعترافاتم نه. می‌گفتم، اما بالا نمی‌آوردم، که گوشت تن‌ام کنده می‌شد! از درد بیدار شدم.

امشب، بر خلاف سال‌های پیش، خیابان میرزای شیرازی را، این‌بار تنهایی قدم می‌زنم. 

  • ۰۳ دی ۰۳ ، ۱۵:۴۵

اگر بود، امروز ۲۳ ساله می‌شد. «یلدا»، مژده‌ای بود از دل شب یلدا. نهالی، روییده در کویر شجاعت و جسارت. دختری از نسل بی‌زندگی. ایران، تا ابد شرمسار او و نسل اوست.

  • ۰۱ دی ۰۳ ، ۰۲:۵۵