کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۵۵ مطلب با موضوع «جامعه‌شناسی» ثبت شده است

به عنوان کسی که یک آنارشیست است، تماشای فیلم تالار جیمی (Jimmy's Hall) زحمت پررحمت و رنج پرلذت بود. فیلم داستان واقعی اجتماعی از مردم در روستایی در ایرلند است که «نمی‌خواهند فقط زنده باشند. می‌خواهند زندگی کنند.» می‌خواهند «فکر کنند، حرف بزنند، یاد بگیرند، گوش بدهند، بخندند، و برقصند.» برای همین، به رهبری کمونیستی به نامِ جیمی گرالتون که به تازگی از تبعید برگشته، تشکل سابق‌شان را بازسازی می‌کنند؛ یک «جمهوری»، یک «عاملیت جامعه»، یک «حضور جمعی»، یک «اجتماع اشتراکی مردمان آزاد و برابر»، با رویکردی عمیقا آنارشیستی: نه نمایندگان خدا، نه دخالت دولت، نه استبداد مالک. حودشان سوژه‌های «خودآیینِ آزاد»ی باشند و شورایی و جمعی هم آن‌جا را مدیریت کنند.
اما کشیش که گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست. او فقط به حرف کسی گوش می‌دهد که برای اعتراف به گناه «جلویش زانو زده باشد». او نگران است؛ نگران «خوش‌گذارنی»، «موسیقیِ جاز»، «تماسِ بدن‌ها»، «لوسانجلیزه شدن مردم»، و «کفر» و «کمونیسم» و البته آن موش کوری که بر فراز هر جمهوری پرواز می‌کند: مارکس. کشیش پیر، حتی در گفت‌و‌گویی با کشیشی جوان‌تر که به نظرش تشکل جیمی و رفقا، جمعی ساده برای رقص است، می‌گوید: «جیمی اول از پاهای آن‌ها شروع می‌‌کند، بعد می‌رسد به مغزشان و درنهایت آن کتاب نفرت‌انگیز سرمایه». با این وصف، مثل همه‌ی تاریخ، مگر نماینده‌ی خودخوانده‌ی خدا می‌تواند دست از فضولی بکشد و جیمی و رفقا را به حال خودشان رها کند؟ پاسخ روشن است: هرگز! تک‌ تک به سراغ‌شان می‌رود تا «به راه راست هدایت‌شان کند.» جواب نمی‌گیرد، اما رها هم نمی‌کند. جلوی ورودی تشکل می‌ایستد و نام کسانی که قصد ورود به آن را دارند یادداشت می‌کند و برای آن‌که رسوای‌شان کند، آن را از تریبون کلیسا می‌خواند. اما باز هم افاقه نمی‌کند. نیروهای دولت هم البته آزار خودشان را می‌رسانند اما رفقای جیمی همچنان جمع می‌شوند، می‌آموزند، می‌زنند، و می‌رقصند البته در همین هم محدود نمی‌مانند بلکه با گروه‌های دیگر هم‌دست می‌شوند: حمایت از فرودستان علیه فرادستان. حتی جایی جیمی به عنوان یک چپ راستین برنکته‌ی مهمی انگشت می‌گذارد: «بزرگترین دروغی که به ما خورانده‌اند این است که می‌گویند ایرلند یکی‌ست، سرزمین ما یکی‌ست، و ما ملتی با باورها و یک خیر مشترکیم. اما آیا منفعت معدن‌چیان و کارگران کارخانه‌ها تفاوتی با منفعت صاحبان آن‌ها، بانک‌دارها، وکلای‌، سرمایه‌گذاران‌ و روزنامه‌نگاران فاحشه‌ای که استخدام می‌شوند تا دروغ بنویسند، یکی‌ست؟! فکر می‌کنید آن‌ها برای پیری، بیماری و بیکاری ما اهمیتی قائل‌اند؟ به گرسنگی و بی‌خانمانی ما و آن کارگرانی که برای کار باید از خانه‌های خود سفر کنند، اصلا فکر می‌کنند؟»
اما مثل همه‌ی تاریخ چپ، باز هم نتیجه‌ی نهایی یک شکست است. تشکل‌شان را به آتش می‌کشند و جیمی را هم دستگیر، غیابی محاکمه و نهایتا تبعید می‌کنند. اگرچه همه‌ی امید تماما به آن چیزی‌ست که در این پراکسیس/عمل متعهدانه‌ی سیاسی آموخته و اندوخته‌‌اند: «گوش کنید! چیزی که یاد گرفتید برای همیشه در ذهن‌تان است. آن را نمی‌توانند از بین ببرند!» این جمله‌ای‌ست که یکی از آن‌ها به بچه‌هایی می‌گوید که خاکستر سالن را تماشا می‌کند. حتی در سکانس پایانی هم، دختری جوان به جیمی که در محاصره‌ی پلیس روانه‌ی تبعید می‌شود، می‌گوید: «اما، ما به رقصیدن ادامه می‌دهیم».

فیلم کن لوچ، اگرچه روایت تاریخی همه‌ی آرزوهای پاکی‌ست که همواره خاک شده‌اند، اما هم‌زمان روشن‌مان می‌دارد و جرئت‌مان می‌بخشد، تا هنوز و همیشه، در مرز ناممکن‌ها پرسه بزنیم.

  • ۲۹ تیر ۰۳ ، ۰۰:۰۷

بزرگواران پنجاه و هفتی، انقلاب/قیام/براندازی را منحصر در تیم ترور و اسلحه و یا دست‌کم حضور خیابانی می‌بینند و اساسا درکی از یک قیام ارزشی ندارند. من فکر می‌کنم «زن، زندگی، آزادی» بیش از هرچیز یک گسست (یا به تعبیر دینی‌تر، یک «خروجِ») فرهنگی بود و همین است که رعشه بر بدن و کف بر دهان اسلام‌گرایان و ایران‌گرایان آورده. سِفر خروج. مرور سِفر خروج. هیچ چیز تا این اندازه ضروری نیست.

(به نظرم بهترین تحلیل از وضعیت کنونی جامعه، باید همانی باشد که سلامت در جامعه‌پلاس توضیح داد. سلامت از ایده‌ی «بحران ارگانیک» گرامشی استفاده کرد برای تبیین وضعیتی که مابین «دیگه نه» و «نه هنوز» تلوتلو می‌خورد. همان زمانی که امر کهنه فروریخته و امر نو هنوز سر بر نیاورده. البته سلامت، ریشه‌ی چپ دارد وگرنه می‌توانست از «آنومی» دورکیم هم بگوید. اما برخلاف اندیشه‌ی مارکسیستی، تاریخ نشان‌مان می‌دهد که لحظه‌ی آنومی/بحران ارگانیک، همان‌قدر مستعد «رهایی‌»ست که مستعد «فاشیسم». پس فعلا خیلی خوش‌حال نباشیم که خبرها خیلی خوب نیست.)

  • ۲۷ تیر ۰۳ ، ۱۸:۴۲

این را به عنوان یادآوری برای خودم می‌نویسم. ما در این دنیا نیامده‌ایم که رزومه پر کنیم. فهم من این است که آمده‌ایم تا یک زندگی «خوب» «خوش» «ارزشمند» داشته باشیم. خوب یعنی اخلاقی. خوش یعنی لذت‌بخش. و ارزشمند یعنی مفید. البته دانستن این گزاره کافی نیست. مثل همیشه مشکل این‌جاست که «به عمل کار برآید، به سخن‌دانی نیست»!

  • ۲۶ تیر ۰۳ ، ۲۰:۴۰

به لطف هم‌پیمانی نامیمون فاشیست‌های مذهبی و نئولیبرال‌های وطنی، اقتصاد کشور به سیستان و بلوچستان می‌ماند، فرهنگ کشور مقیاس بزرگ‌تری از کرج است و محیط‌زیست آن می‌رود تا به خوزستان بپیوندد. آن وقت ناسیونالیست ما به دنبال دفاع از هویت ملی و بازگشت ققنوس‌وار به گدشته‌های (موهومِ) باشکوه است. من نمی‌فهمم این چه جایی بود که مادرم مرا به دنیا آورد. این‌همه شباهت با نازی‌های آلمان‌پرست هیج توجیهی ندارد. در زمان اوج نازی‌ها، همه‌ی «ملت»، اعم از فیلسوف تا بی‌سواد طوری درمورد آلمان حرف می‌زدند که اگر کسی نمی‌دانست «ژرمنی» نام یک کشور است، گمان می‌برد که دارند از خدایی خشن یا الهه‌ای ستیزه‌جو سخن نمی‌گویند گه اگر کفرش را بگوییم یا ناشکری کنیم، با صائقه‌ای آتشین، ما را در هم خواهد کوبید. خسته‌کننده و ملال‌زا و کسالت‌آور است. کاش ‌می‌شد این مغز را از دغدغه‌ی ایران خالی کرد.

  • ۲۶ تیر ۰۳ ، ۲۰:۳۵

قبلا هم که هی تکرار می‌کردید که این ماه‌گرفتگی تا فلان سال دیگه هم رخ نمیده پس برید حتما ببینید! قاعدتا اجرام باید به انسان سجده می‌کردند، ولی برعکس شد. هنوز انسان سجده می‌کنه به اجرام! نه آقا، این ما نیستیم که باید شاهد اون‌ها باشیم، اون‌ها باید شاهد ما باشند. به من چه که ماه تاریک یا آسمان سرخ میشه؟ هزاران بار دیگه هم شده و خواهد شد. من نباید جشن بگیرم که ماه تاریک یا آسمان سرخ رو دیدم. ماه و آسمان باید جشن بگیرند که من رو دیدند. افتادن سایه روی یک جرم در این دوره زمانی که اتفاق نیست. زنده بودن من در این دوره‌ی زمانی یک اتفاقه! اونی که هیچ‌وقت تکرار نمیشه منم!

  • ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۴۴

این خاربن آن‌قدر ریشه‌دار و مستحکم است که نسل ما هم کاری از پیش نمی‌برد. اما کاش نسل‌های آتی، تجربه‌ی بشری را و مشخصا فدرالیسم ایالات متحده را ببیند، و از آن بیاموزد که چگونه باید از ریشه بنای این استبداد و سرکوبی که قرن‌هاست با منطق دروغین «زبان و هویت ملی» در مغز ما فرو کرده‌اند، فروکوفت. هنوز خیلی چیزها هست که باید از آمریکا یاد بگیریم.

  • ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۰

سیاهی بر چهره‌ی کدکنی، آموزگار، طباطبایی و بقیه‌ی دروغ‌گویان و فریب‌کاران ایران‌شهری باقی خواهد ماند. چرا که ما، به تمام این تاریخ و فرهنگ سراسر قلدری و تفرعن، خیر شدیدی گفته‌ایم.

  • ۰۲ فروردين ۰۳ ، ۱۶:۰۵

بچه‌تر که بودم ماه رمضان واقعاً دوست‌داشتنی بود. حس خاصی از خویشاوندی با همه مسلمانان دنیا را در آدم ایجاد می‌کرد. انگار همه‌ی «ما»، از یک قبیله‌ هستیم که در گوشه و کنار دنیا پراکنده شده‌ایم و بدون این‌که یک‌دیگر را بشناسیم برای هم آشنا هستیم. اما هیچ‌وقت هیچ‌کس به من نگفت که هر کدام از کشورهای اسلامی، کندوی چه متحجران و بنیادگرایان و آدم‌خواران فاشیستی بوده و هنوز هم هست. هیچ‌وقت، هیچ‌کس درباره‌ی هیچ‌کدام از عقب‌افتادگی‌های فرهنگی‌شان چیزی به من نگفت. متاسفانه تصاویر نوستالژیک مسجدهای قدیمی و صف نماز جماعت، چیزی به شناخت آدم اضافه نمی‌کرد. ما خام بودیم. و واقعیت، همه آن حس‌های خوبی که به عنوان «بچه مسلمان» داشتیم را به تمامی نابود کرد.

  • ۲۸ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۱۹

هر چه جلوتر می‌روم، بیش‌تر به درایت و ذکاوت و شجاعت شخصیت‌هایی که در طول دویست-سیصد سال گذشته، آنارشیست بودند پی می‌برم. کامنت‌های زیر موزیک ویدئو اخیر گروه پاپ بی‌تی‌اس کره، حقیقتا باورنکردنی‌ و ترسناک‌اند. عده‌ی زیادی، دارند این سه چهارنفر را در حد خدا می‌پرستند که میمون‌ها هم در برابرشان سر و وضع معقول‌تری دارند! 

من البته فکر می‌کنم که آدم‌ها حق دارند که ابله باشند و واقعا به این «آزادی بلاهت» باور دارم. اما نمی‌دانم تا کی می‌خواهیم بخندیم و بگوییم «این چیزها سلیقه‌ایه». بعضی‌ اتفاقا از وجود این موجودات عجیب و غریب راضی‌اند، چون با مسخره کردن‌شان می‌توانند ژست «ما اهل هنر فاخریم» بگیرند. و این هم البته احمقانه‌ است، چون موضوع خیلی مهم‌تر از این اداهاست. اصل خطر این است که این‌ها حق رأی دارند! و منظور از حق رأی این نیست که اختیار تعیین سرنوشت خودشان را دارند. منظور از حق رأی این اسن که اختیار تعیین سرنوشت بقیه را هم دارند!

یک کلام: آن‌هایی که هنوز آنارشیسم را بی‌معنی می‌دانند، در خواب عمیقی فرو رفته‌اند. یعنی فکر می‌کنند دولتی که لازم می‌دانندش، قرار است همین‌طور بماند؟ خودشان که لابد کورند و نمی‌بینند؛ اما واقعا کسی نیست که به این ساده‌دلان بیچاره حالی کند که آدم‌های نرمال دارند به سرعت می‌میرند و این موجودات عجیب و غریب هستند که قرار است دولت‌ها را شکل بدهند؟ نه، بحث شکاف بین نسلی و این‌ها نیست. به خدا که این موج پوکی و پوچی، مشابه تاریخی ندارد! چطور می‌شود کسانی که فیلم‌هایی را ترسناک می‌دانند که در آن، زامبی‌ها در خیابان‌ها راه می‌روند؛ الان چطور بر خودشان نمی‌لرزند که زامبی‌ها دارند به پارلمان‌ها آدم می‌فرستند؟! زامبی‌هایی که هیچ ارزشی برایشان معتبر نیست! نه ایدئولوژی‌ای! نه فلسفه‌ای! و نه حتی هدفی! این‌ها همه‌ی ارزش‌ها را له خواهند کرد و همه‌ی دعواها به تمامی بلاموضوع خواهد شد. 

  • ۲۶ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۴۲

فمنیست‌جماعت، مثل اهالی دهکده‌ی مرموزی رفتار می‌کنند که یک مسافر غریبه نمی‌فهمد چه مرگ‌شان است، دقیقا دنبال چه‌اند، و چرا همگی تکیده‌ و خمیده‌اند، بدون این‌که بلایی نازل شده باشد!

  • ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۲۱:۴۷