کاش کسی میبود که «تا بردمد خورشید نو، شب را ز خود بیرون» میکردیم.
- ۱۴ شهریور ۰۳ ، ۱۵:۴۹
کاش کسی میبود که «تا بردمد خورشید نو، شب را ز خود بیرون» میکردیم.
امروز شمهای از فیلم «کارل مارکس جوان» را میدیدم و البته که تماشای شور و شوق جوانانه و امیدوارانهی استادت بینهایت هیجانانگیز است -منهای صحنههای معاشقه و بادهگساری! :) اما حتی در یکی از صحنهها ما باکونین را هم میبینیم. آن آنارشیست بزرگ، که البته در فیلم در نقش مباشر پرودون ظاهر شده که آن زمان بر تخت پادشاهی سوسیالیستها (ی انتزاعی/تخیلی) نشسته بود. باکونین «زندهباد آنارشیسم» میگوید و بلافاصله پس از معرفی خودش و پرودون اشاره میکند که به «نه استاد، نه خدا، نه شاه» ملتزم است و مارکس هم سریعا مرزبندی میکند که «من آنارشیست نیستم». ولی این دو، ورای همهی مسیر کمونیستیای که با هم میآیند و سپس جدا میشوند، دوباره در یک نقطه به هم میرسند: «انحلال دولت». البته مارکس میگوید که دولت منحل «میشود» اما باکونین میگوید دولت باید منحل «بشود». به عبارتی ایدهی مارکس را اینگونه میتوان صورتبندی کرد: الف) دولت وظیفهی حفظ حقوق مالکیت خصوصی را به عهده دارد. ب) در ایدهآل کمونیستی، مالکیت خصوصی از میان رفته است. نتیجه: هدف غایی وجود دولت از بین رفته و وجود آن اصلا بلاموضوع میشود. اما باکونین -که در گزارهی دوم با مارکس همدل است- مقدمهی اول را هدف میگیرد و میگوید اساسا چرا باید کارکرد لیبرالی برای دولت را بپذیریم؟ مگر دولت، با انحصار خشونت، قانون و اقتدار، حافظ منافع طبقهی خاصی نیست؟ مگر پس از پیروزی انقلاب پرولتاریا، طبقهی کارگر جایگزین بورژوازی نمیشود و منافعی به دست نمیآورد؟ پس انحلال دولت یک فرآیند خودانگیخته نیست. اتفاقاً باید به دولت حمله کرد!
اگر باکونین همین الان از قبل بیرون بیاید و اوضاع جهانی را رصد کند، آنقدر میخندد تا بمیرد! که مگر من نگفته بودم شعار «حداقل مداخله»ی لیبرالها جز دروغ و فریبکاری نیست و مگر من نگفته بودم که اینها اتفاقاً دولت را میخواهند تا به نفع خودشان دخالت کند؟
به خدا اگر این ملعون در ادامهی اراجیفاش در باب گوشتتلخ بودن پیامبر گرامی اسلام، اینبار میگفت که رسول شرب خمر میکرده و یا زناکار بوده درد کمتری داشت تا اینکه بگوید اگر زنده بود میشد ولادیمیر پوتین!
ناامیدی، مثل ویتامین ث است. اگر دچار کمبود ویتامین ث باشید، مثل ملوانان اکیپهای اکتشافی امپراتوری اسپانیا، دندانهایت در میانهی سفر خواهد ریخت و سپس خواهی مرد. ناامیدی باعث میشود که فریب هیچچیز را نخوری و کسی که به هیچ شکلی فریب نخورد، خطرناک و سرسخت میشود.
اما افسردگی، مثل مخدر روانگردان، برای دورهای خیلی موقت و گذرا، احساس غلیظی از زنده بودن به آدو میدهد، و سپس به یک مرده بدل میشوی. خشم، کینه و نفرت، علائم زنده بودن هستند که در آن دورهی موقت، حالت غلظتیافته پیدا میکنند. اما سر و صدای قبل از مرگ هستند. برای همین است که آدم افسرده نمیتواند هیچکاری را «ادامه» بدهد. فریب پالسهای تند ابتدایی را میخورد، و فکر میکند قرار است ادامه پیدا کنند، که نمیکنند. و به مرور متوجه میشود که اتفاقا از همان ابتدا هم مرده بوده، و آن پالسها، دست بالا مثل تکان خوردن پاهای هشتپایی بودهاند که روی میز رستوران قرار گرفته بود.
دیدم که در نوشتهای قدیمی، از «همپیمانی نامیمون فاشیستهای مذهبی و نئولیبرالهای وطنی» نوشته بودم. مایلم یادداشت کنم تجربهی دیگری که این یکی نه فقط در ایران، که در سراسر خاورمیانه رخ داده. پیوند چپگرایی و اسلامگرایی در ابتدا و له شدن چپگرایی زیر پای اسلامگرایی در انتها. همچون انقلاب ۲۰۱۹-۲۰۱۸ سودان علیه دیکتاتوری عمر البشیر که به روی کار آمدن ارتش و جنگ خونبار آنان با نیروهای پشتیبانی سریع انجامید که اسلامگرایان از فرصت استفاده کردهاند تا به معابد و منازل و مراکز تجاری اقلیت هندو حمله کنند. درست مثل انقلاب دموکراتیک ۱۹۹۸ اندونزی که به سقوط دیکتاتوری راستگرای سوهارتو انجامید، اما اسلامگرایان از فرصت استفاده کردند و اقلیتهای قومی-مذهبی را سرکوب کردند. انقلاب ۲۰۱۱ مصر را هم اسلامگرایان سلفی با آزار مسیحیان قبطی و حتی اقلیت شیعه به گند کشیدند تا زمانی که گروهی کثیر آرزوی بازگشت دیکتاتوری سکولار نظامیان را کردند. دربارهی سوریهی ۲۰۱۱ هم بحث مفصل است. اساسا جایی که اخوانالمسلمین باشد، بختی برای رواداری نیست. گروههای دیگر که بماند. همچنان که اولین قربانیهای انقلاب ۵۷ هم اقلیتهای مذهبی بودند. جایی که کلر برییر، خبرنگار زن فرانسوی حاضر در تظاهرات سال ۵۷، در آخرین پرسش مصاحبهی معروفاش با فوکو میگوید نه فقط زنان، که یهودیان در معرض تهدیدهای انقلابیون در تظاهرات روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بودند. در نتیجه، در همان ماههای اول انقلاب، علیمراد داودی، استاد بهایی گروه فلسفهی دانشگاه تهران، ربوده و کشته شد و حبیب القانیان، نمایندهی کلیمیان در مجلس، هم زندانی و اعدام شد. البته که انقلاب «اسلامی» از همان ابتدا همین بود؛ از همان روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که مذهبیون در تهران، سر راهشان هر چه بنگاه شادمانی در چهارراه سیروس را همچون مشروبفروشیها آتش زدند (همچنان که همهی دغدغهها و اعتراضهای اولیهشان به اصلاحات دولت برای اعطای حق رأی زنان و قسم خوردن نمایندگان سایر مذاهب به کتابی غیر از قرآن بود)، معلوم میشد قصدشان چیست.
بله. اسلامگرایان آفت هر کنش دموکراتیک در هر کجای جهاناند.
دکتر سروش در تقسیر این آیه از سورهی حدید (سَابِقُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةࣲ مِّن رَّبِّکُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا کَعَرۡضِ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ ) میگویند که در هیچ جاى قرآن گفته نشده که جهنم جاى وسیع و بزرگیست، اما در این آیه گفته میشود که بهشت بسیار وسیع و عریض است و این به معناى رحمت خداوند است.
امشب که با امیررضا و محمدفاضل میچریدیم، سعی کردند به من بابت پایان بیست سال زندگی امید بدهند و اینجور چیزها. و به نظرم رسید زندگی برای اینها انگار «جایزه» است. یا «پاداش» است. اما برای من انگار مجازات است.
گفتهاند با پیروزی پزشکیان، انشاءالله برای رفع حصر «خبرهای خوبی» در پیش باشد. البته از شماره خارج شده دفعاتی که اصلاحطلبجماعت با رفع حصر بازی کردند -تا جایی که اصلا از نظام حساسیت ایرانی خارج شده. علیایحال، رفع حصر خوب است. اما رابطهی مردم با به اصطلاح «حاکمیت» را به آستانهی ترمیم نمیرساند. نظارت استصوابی را برمیدارید؟ سگان ارشادی را جمع میکنید؟ اشرار سپاهی و اوباش امنیتی را به پادگان برمیگردانید؟ از بانیان و جانیان تقاص میستانید؟ سلطه و سیطرهی رهبری را کنترل میکنید؟ نه؟! پس «خبرهای خوبی» وجود ندارد.
امروز، دولت متجاوز روسیه وسیعترین حملات موشکی از ابتدای جنگ تا به حال را، به زیرساختهای انرژی اوکراین انجام داد. و قطعیهای برق اعلام شده در اوکراین معادل یک روز عادی در صنعت ایران است که تعطیلی هفتگی دارند. کجایید آقای فاضلی؟ حمله به ایران شر مطلق بود با این کثافتی که ما داریم دروناش دست و پا میزنیم؟