آن بزرگواران غربیای که مسلمان میشوند، کاش نیایند سمت ما. اگر اسلام در آمریکا و اروپا، پوچی پس از رفاه را بالانس میکند، پس اسلام ورژن خاورمیانه اندکی برایشان متفاوت خواهد بود.
- ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۳۹
آن بزرگواران غربیای که مسلمان میشوند، کاش نیایند سمت ما. اگر اسلام در آمریکا و اروپا، پوچی پس از رفاه را بالانس میکند، پس اسلام ورژن خاورمیانه اندکی برایشان متفاوت خواهد بود.
بچهتر که بودم ماه رمضان واقعاً دوستداشتنی بود. حس خاصی از خویشاوندی با همه مسلمانان دنیا را در آدم ایجاد میکرد. انگار همهی «ما»، از یک قبیله هستیم که در گوشه و کنار دنیا پراکنده شدهایم و بدون اینکه یکدیگر را بشناسیم برای هم آشنا هستیم. اما هیچوقت هیچکس به من نگفت که هر کدام از کشورهای اسلامی، کندوی چه متحجران و بنیادگرایان و آدمخواران فاشیستی بوده و هنوز هم هست. هیچوقت، هیچکس دربارهی هیچکدام از عقبافتادگیهای فرهنگیشان چیزی به من نگفت. متاسفانه تصاویر نوستالژیک مسجدهای قدیمی و صف نماز جماعت، چیزی به شناخت آدم اضافه نمیکرد. ما خام بودیم. و واقعیت، همه آن حسهای خوبی که به عنوان «بچه مسلمان» داشتیم را به تمامی نابود کرد.
تسلطی از اوباش و اشرار در مصر وجود دارد، که موسیای میآید و میگوید باید از این وضعیت فرار کرد. همین خودش نکتهایست. بعضی وقتها آنقدر خانه از پایبست ویران است، که «بمانیم و بسازیم» یک شجاعت نیست. یک حماقت است. خب، بگذریم. قاعدتا وقتی از جهنم فساد و ستم فرار میکنیم، باید دروازههای بهشت به رویمان گشوده شود. اما چه اتفاقی میافتد؟ بنیاسراییل چهل سال آوارهی بیابانها میشوند! که یعنی «فرار کردی که کردی، قرار نیست بهت جایزه بدن!». بهشت، پاداش فرار از جهنم نیست. بهشت را باید خودت بسازی. به داستان برگردیم. در این چهل سال چه اتفاقاتی میافتد؟ عدهای دهان باز میکنند که «بابا صد رحمت به فرعون...باز یه زندگیای داشتیم لااقل». که یعنی آوارگی را، که نماد ناتوانی و بیلیاقتی قوم در ساختن «جایی بهتر از مصر» بود، به گردن موسی انداختند. یعنی چنان حاضر نبودند بپذیرند که مشکل از خودشان است، که حاضر شدند تمام تجربیات تلخ گذشته را نادیده بگیرند و پذیرفتند که مصر جای بهتری بوده! همان آدمهایی که در مصر آب از سرشان گذشته بود! خب این بینهایت پیچیدهست، اما مهمتر از آن این است که وضعیتی چنین پیچیده و سخت را، ۲۵۰۰ سال پیش در قالب یک داستان ساده درآوردهاند! داستان است که: من زمانی در مصر بودم. آن را «منِ اول» مینامیم. بعدا که آوارهی بیابانم، و آن را «منِ دوم». شرایط طوری میشود که منی که در بیابانم، منی که در جهنم مصر بودم را اساسا منکر میشود! و موسی هرچه فریاد میزد که آقا! خودت بودی که گفتی آنجا جهنم است! خودت بودی که از موسی التماس کردی فرار کند! خودت بودی که زندگیات را رها کردی! اما آوارگی باعث شد خودت به خودت بگویی «تو غلط کردی که فرار کردی». در حالی که آوارگی تقصیر «منِ دوم» بود، نه «من اول»! «من اول» کاری که باید میکرد را کرد، و این «من دوم» بود که کاری که باید میکرد را نکرد!...از داستان جا نمانیم؛ میگذرد، تا بالاخره میرسد به سرزمین موعود. آنجا اوضاع بهتر است و دیگر «بدتر از مصر» نیست و یک نظم و آرامش نسبی به وجود آمده. اما نکته این است که اینها محصول خود این آدمها نیست، یک معمار و نگهبانی دارد، که موسیست. این نظم، درونزا و خود انگیخته نبوده و یک موتور بیرونی داشته. و درنتیجه نگهبان که نباشد، اینها گوساله میپرستند! «منِ دوم»، اینجا آن «منِ اول» را که به سلطهی قلدرها عادت کرده بود تصدیق میکند! قبلا دربارهی پیچیدگی نجومی این وضعیت فکر کرده بودم اما در ذهنم بایگانی شده بود. باید بیشتر دربارهاش خواند. باید بیشتر دربارهاش نوشت.
اگر عبارت Ramadan decoration ideas (ایدههای دکورسازی برای ماه رمضان) را در گوگل جستوجو کنیم، با تعداد زیادی سایت، و اغلب انگلیسی، مواجه خواهیم شد، که یا برای ساخت وسایل دکوری مخصوص ماه رمضان ایده دادهاند و یا فروشنده آن وسایل هستند. اما هرچقدر سرچ کنیم تا موارد مشابه را در سایتهای فارسی پیدا کنیم، موفق نخواهیم شد. البته هست، اما صرفا به تزئین آشرشته خلاصه شده!
این تفاوت معناداریست. رمضان را میشود در آمریکا، در دل شیطان بزرگ، جشن گرفت. اما در امالقرای اسلام، آنچنان همه از این فستیوال اجتماعی بیزارند که به ذهن کسی نرسیده که بد نیست خانه را تزیین کنیم که اقلا بچهها هیجان داشته باشند!
کاش رمضان هرچه زودتر به صاحبان اصلیاش برگردد.
گوساله...نه، چیز، یعنی «مرحوم»؛ خانهای که واقع در بهترین نقطهی شهر بود، و میتوانست مطب یک پزشک خیر باشد را وقف کرده بود تا...حسینیه باشد! نهایتا وقتی به دیار باقی خزید، صد و بیست میلیون تومان از ثروتش را خرج کردند تا برایش در «مکان مناسب» قبر بخرند.
این، همان «جامعهی مذهبی بیزکات» است که محمد بیشتر تبلیغاتش را علیهشان به کار گرفت. مذهبی بیزکات یعنی مذهبیای که خرج میکند، اما خاصیتی برای جامعه ندارد. «زکات بدهید» یعنی «به درد بخورید».
در جهان اسلام، برای چهارده قرن، افتخار «نترس بودن در برابر ستمگر» در انحصار شیعه بود. حالا شیعه به جایی رسیده که به بچههایی که از باتوم و گلوله و تخت شکنجه و تیرک اعدام نمیترسند، حسادت میکند. و حتی از حسادت برخود میپیچد!
تا وقتی برکهای هست، باید غسل را انجام داد. تا ابد فرصت نیست. در باتلاق نمیشود غسل کرد و از جایی به بعد، باتلاق است تا منتهایی که چشم میبیند.
لجبازی شیعه با جامعهی مدرن فقط به فروکردن احکام شریعت محدود نمیشود. باید نسخه بنجولی از مناسبتهای تقویمی هم درست میکردند، و برای این کار، به سبک شریعتی، هر چیزی که معادل غربی دارد را از چهارده معصوم استخراج کردند، که ظرفیتش را نداشت. که نتیجهش این شد که زینب را به پرستار ربط بدهند، که هیچوقت پرستاری نکرد! در صدر اسلام بودند زنانی که در جنگهای پیامبر واقعا فعل پرستاری را انجام داده باشند، اما اصرار بر این بود که فقط از این چهارده معصوم به علاوهی دو علیالبدل استفاده شود. حتی جانبازی هم به عباس نمیخورد، چون فقط برای چند دقیقه مجروح بود، و این هیچ تناسبی با زندگی کسی که باید یک عمر معلولیت حاصل از جنگ را تحمل کند، ندارد. اما در جایی که ظرفیت وجود داشت هم انتخابهای بیجا انجام شد. اسارت، با اغماض به موسی کاظم میخورد، نه به سجاد. کدام اسیر جنگی این اجازه و آزادی را دارد که در برابر فرماندهی کل قوای طرف مقابل سخنرانی کند؟ کاظم هم نیاز به اغماض دارد چون اسیر جنگی نمیتواند زندگی نرمال داشت باشد، ولی آن حضرت داشت. حتی روز مرد هم متناسب با علی نیست وقتی خود پیامبر هست، مخصوصا وقتی علی در موقعیتهای مختلف به مردم یادآوری میکرد که محمد از همهی ما مردتر بود! اما با همهی این اوصاف، همهی این کاراکترها یک داستان از خودشان دارند. فاطمهی معصومه همان را هم نداشت! دختری که شوهر نکرد، یک داستان نیست. که البته همان هم قابل اعتناء نیست، چون هویت شوهرش ثبت تاریخی نشده، نه اینکه مجرد بودنش ثبت شده باشد. عفت و حیا هم یک داستان نیست. چون کار خارقالعادهای نیست. هر بزرگزادهای محکوم به رعایت حریمهایی بالاتر از میانگین جامعه بود.
هرچه نیاز حکومت به تورم مناسک بیشتر شده و متعاقبا این مناسبتها را پررنگتر میکند، فقر و فقدان داستانشان واضحتر میشود. و این برعکس عمل کرده، چهره و وزن کاراکترشان را تضعیف میکند. در واقع به شیعیان باید گفت: خودتان به درک! برای حیثیتشان هم که شده، شخصیتهای دینی خود را راحت بگذارید!
این چه رذالتیست که در مسجد کارگاه اقتصادی-سیاسی به راه میاندازند؟ این چه حقارتیست که با نسخهی استالینیستی تشیع، همه را از مسجدی که خانهی معنویت بود فراری کنی، سپس برای برگرداندشان، مسجد را به خانهی خدمات شهری تبدیل کنی تا فقط تردد در محوطهاش را بیشتر کرده باشی؟!
در یکی از سایتهای باستانشناسی، که از قبل میدانستند آنجا مراسم قربانی کردن کودکان انجام میشده، آثاری پیدا کردهاند که نشانمان میدهد به قربانی مواد مخدر میدادند تا در مسیر قربانگاه مقاومتی نشان ندهد. ظاهراً آرام بودن قربانی برای حفظ ظاهر خود مراسم به ظاهر معنوی هم، لازم بوده. خب البته خوب نیست حین دعا و ذکر پیش از قتل که جو جمعیت هم حسابی عرفانی شده، قربانی که اتفاقاً در کانون مراسم قرار گرفته، بخواهد گریه کند و بگریزد.
اما از نکات ظریف انقلاب دین ابراهیمی، دقیقا همین بود که پسر ابراهیم، نه تنها از قربانی شدن رضایت داشت، و نه تنها افتخار میکرد، بلکه پدرش را تشویق میکرد که انجامش بدهد. و دقیقا با وجود همین رضایت و خرسندیست که این پروژهی خشن، لغو میشود. پیام کاملا واضح است: «ما گوسفند رو جایگزین کسی که با مواد مخدر آرام شده، نکردیم. ما گوسفند رو جایگزین کسی کردیم که مشتاق بود!» پس آنچیزی را که باید اصلاح کرد، باید اصلاح کرد، حتی اگه مردم با شکلی که هست هیچ مشکلی نداشته باشند. هیچ شوخی و تعارف و ملاحظهای هم در کار نیست.
پس یادداشت میکنیم: اولین دستگاه فکری که به «احساسات مذهبی» دهنکجی کرد، دین ابراهیمی بود.
زیارتنامههای ائمه به تمامی باید حذف شوند. چون این زیارتنامهها برای «امام» نوشته نشدهاند، برای «سلطان» نوشته شدهاند. «درود خدا بر روح تو و بر بدن تو!...ای کاش در کنار تو و در رکاب تو میبودم...نابود باد دشمنان تو». آخر اینها را که میگوید جز سرباز گارد و خطاب به که میگوید جز پادشاه؟ اگر امام صادق زنده بودند و اجازه میدادند وارد اتاقشان شویم، اینها را میگفتیم؟! این زیارتنامهها، فقط و فقط مشتی بیانیهی درباریاند نه عرض ارادت یک شاگرد به معلم.