کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۲۵ مطلب با موضوع «بازنگری دینی» ثبت شده است

در عرض یک هفته، جو روگن را وادار کردند که دو بار عذرخواهی کند! در توجیه می‌گویند «مجبور» است. چون کمپانی اسپاتیفای می‌خواهد. برای آرام شدن اوضاع لابد. اما دروغ می‌گویند. دلیل این نیست. دلیل، فقط فقدان ایمان است. اما ایمان نه در آن معنای لوسی که روشنفکران دینی می‌سازند. بلکه در معنای بدوی آن. کاربرد خدای یگانه، این بود که بقیه، اساسا هیچ خری نباشند. اما وقتی خدایی در کار نیست، هر خری، موجود مهمی می‌شود که باید در جلب رضایتش کوشید.
خیر قربان. مومن، فقط از خداوند عذرخواهی می‌کند.

  • ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۴۹

برای این‌که در ذهن ما تثبیت کنند که شب قدر جایگاهی ملکوتی دارد، می‌گفتند حسن و حسین وقتی کودک بودند و نمی‌توانستند بیدار بمانند، امیرالمومنین به صورت‌شان آب می‌پاشید تا نخوابند! که یعنی ملائکه در حال تنزل‌اند، پس باید بیدار باشی و حاضری بزنی، حتی اگر عبادت نکردی. چون خود این بیدارباش، یک جهاد بود.
حسن و حسین و پدر بزرگوارشان فکر این را هم نمی‌کردند که روزی در آینده‌ی خیلی دور، نه تنها نوجوانان، بلکه حتی خردسالان هم بدون هیچ مشکلی تا صبح بیدار بمانند. چون نه ملائکه، بلکه دیتا شب‌ها نازل می‌شود!
اینترنت، شب را از مذهب دزدید. و دیگر پس نخواهد داد. پس می‌آموزیم که افسار اسب را به صندلی گره نزنیم.

  • ۰۴ بهمن ۰۲ ، ۲۱:۳۴

۱_نیمه شب دل‌گیری‌ست، فردا امتحان مکانیک خاک دارم اما در تنهایی انجیل می‌خواندم. پطرس و برادرش سرگرم ماهی‌گیری‌اند. عیسی آنها را می‌بیند و می‌گوید تورها را رها کنید و پی من بیایید. می‌خواهم شما را صیّاد انسان‌ها کنم. به جای ماهی، آدم‌‌ها را به تور خدا بیندازید: «همچنان که کنار دریای جلیل ره می‌سپرد، دو برادر یعنی شمعون ملقب به پِطرُس و برادر او آندرِئاس را بدید که در دریا دام می‌افکندند؛ چه اینان ماهیگیر بودند. و ایشان را گفت: «از پی من روان گردید تا صیاد آدمیانتان گردانم.» بی‌درنگ تورها را وانهادند و از پی او روان گشتند.» (انجیل متی، ۴: ۱۸-۲۰؛ مشابها: انجیل مرقس، ۱: ۱۶-۱۹) در جای دیگری آمده که کسی می‌گوید می‌خواهم کامل شوم. عیسی می‌گوید هر آنچه داری ببخش و سبک‌بال و رها پی من بیا: «عیسی او را گفت: «اگر می‌خواهی کامل شوی، برو و آنچه داری بفروش و به فقیران بخش تا در آسمانها گنج یابی؛ پس آنگاه بیا و از پی من روان شو.» (انجیل متی، ۱۹: ۲۱؛ مشابها: انجیل مرقس، ۱۰: ۲۱؛ مشابها: انجیل لوقا، ۱۸: ۲۲) و جای دیگری آمده که پطرس از عیسی می‌پرسد سرنوشت کسی که تو را تسلیم می‌کند چه خواهد شد؟ عیسی می‌گوید تو پی من بیا و درگیر این سؤال نشو. چون پاسخ پرسش‌ات اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد پی من آمدن است: «پِطرُس روی گرداند و بدید آن شاگردی که عیسی دوستش می‌داشت، از پی ایشان می‌آید. همو که در خلال شام، بر سینه‌ی او خم شده و گفته بود: «ای خداوند، کیست آن که ترا تسلیم می‌کند؟» پس پِطرُس چون او را بدید، عیسی را گفت: «ای خداوند، او چه می‌شود؟» عیسی او را گفت: «تو را چه کار اگر بخواهم تا آمدن من بماند؟ تو از پی من بیا.»(انجیل یوحنا، ۲۱: ۲۰-۲۲)
ظاهراً عیسی مخاطبان خود را سرگرم پرسش‌ها و نکته‌های غریب نمی‌کند. آتشی در جان‌شان می‌دمد تا با بی‌قراری، مسیری دلهره‌آور را برگزیند و از پی او بشتابد. 

۲_در یک سخنرانی از آقای دکتر سروش، ایشان قصه‌ای از مثنوی نقل می‌کنند. آمده که مردی، بر دیگری سیلی زد، و او هم برای انتقام برآمد. فاعل لحظه‌ای فرصت خواست تا سوالی بپرسد. گفت: این صدایی که شنیدیم، از صورت تو بود یا دست من؟ مرد پاسخ داد که این پرسش از «بی‌دردی»‌ست. من «درد» دارم، و باید جبران کنم؛ دغدغه ندارم که به این پرسش‌ها بپردازم! و بعد نتیجه‌گیری مولوی چنین است که بسیاری از پرسش‌ها، از جبر و اختیار تا حیات پس از مرگ تا مکانیسم دعا و معجزه، هیچ‌یک در دین نیست. دین، درد داشتن است: 
تو که بی‌دردی همی اندیش این
نیست صاحب‌درد را این فکر هین
این سؤال و آن جواب است آن گزین
که سر این‌ها ندارد درد دین

۳_حتی اگر همه‌ی تلاش‌های بازسازان و به‌سازان(!) دینی، کاملا کام‌یاب و نتیجه‌بخش هم باشد، نباید فراموش کنم که میان اقناع عقلی و ایمان قلبی فاصله‌ی بسیاری‌ست و مباحثات و مجادلات عقلی و نظری بخشی از بار ایمان‌ورزی را بر دوش می‌کشد. اگر این تلاش‌ها-ی البته ارزش‌مند- شرط لازم ایمان باشد، به نظر می‌آید که شرط کافی آن نیست و بخش مهم‌تر آن، داشتن تجربه‌ی زیسته‌ی معنوی‌ست. احساس حضور دائمی یک آغوش گرم. یک چشم همیشه نگران...:
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ. الَّذِی یرَاکَ حِینَ تَقُومُ. وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ. إِنَّهُ هُو السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(شعراء، ۲۱۷ تا ۲۲۰)
و بر خداى عزیز «مهربان» توکل کن. آن کس که چون به نماز برمی‌خیزى، «تو را می‌‏بیند». و حرکت تو را در میان سجده‏ کنندگان «می‌نگرد». او همان شنواى داناست.

  • ۳۰ دی ۰۲ ، ۰۲:۴۸

به ما گفتند نهج‌البلاغه بخوانید. بعد از قرآن، باید به نهج‌البلاغه مسلط شد. حتی برای از بر کردنش جایزه می‌دادند. ولی ما از بر نکردیم، ما دنبال جایزه نبودیم، ما کنجکاو بودیم. و خواندیم. وقتی سوالات مسابقات‌شان را می‌دیدم، می‌خندیدم. خودشان هم نمی‌دانستند چه سوالاتی باید پرسید!

تقریباً همه‌ی نامه‌های امیرالمومنین به معاویه را می‌شود در یک سوال فشرده کرد. هرچه فرموده‌اند، برای این بوده که پرچم این سوال برافراشته شود: «تو اصلا کی هستی؟». نسبتی که با پیامبر نداری، برگزیده هم که نیستی، باتقواتر از بقیه هم نیستی، کار خاصی هم که نکرده‌ای، در همه‌چیز سبقت‌گرفته از تو بسیارند، در هیچ‌چیز خاص نیستی، شاید فقط در فریب افکار عمومی. پس بر چه مبنایی تو باید امیر باشی؟ روی چه حسابی باید معتبر باشی؟ مسئله، فقط جانشینی پیامبر نبود، مسئله حتی فقط هدایت مسلمین نبود، مسئله این بود که چرا باید ناگهان یک نفر به ما تحمیل شود؟

جسارت شیعه در طول تاریخ این بود که از هر که در بالاست بپرسد «برای چه آن بالایی؟»، و از هر که بزرگش کرده‌اند بپرسد «تو برای چه بزرگ شده‌ای؟». البته در قرون بعد، به صورت احتمالا سازمان‌یافته این «جسارت» را خشکاندند، و آن را با «جنون» جایگزین کردند. گفتند جسارت شیعه، یعنی تهور! یعنی انجام کارهایی که عقلا نمی‌کنند! و متاسفانه شیعه‌ای که جرئت داشت به همه بگوید «خرت به چند؟» تبدیل شد به شیعه‌ای که به خریت می‌بالید!

آن جسارت اجتماعی از بین رفت، و گرنه امروز هم از ولی فقیه پرسیده می‌شد «تو اصلا کی هستی؟»، به فلان سرداری که بی‌دلیل بادش کرده‌اند گفته می‌شد «تو سگ که باشی؟» به این سلبریتی‌ای که مرجع شده گفته می‌شد «تو چرا باید مهم باشی؟» به آن تحلیل‌گری که کنتور نمی‌اندازند چقدر مهمل بگوید، گفته می‌شد «چرا باید تو را جدی گرفت؟» و اصلا چرا همه شماها در جایگاهی هستید که هستید؟ مگر که هستید؟

  • ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۳:۰۲

جوان مسلمان اروپایی در اعتراف‌نامه‌ای نوشته: «در دین ما می‌گویند کفار بد هستند و اهل جهنم‌اند و نباید با آ‌ن‌ها دوست باشید، اما بهترین دوستان من که کافرند و از معاشرت با آن‌ها اتفاقا خوشحالم!» و احتمالا از این تناقض دچار نوعی عذاب وجدان شده باشد، چرا که از دلیل‌اش می‌پرسد. این احساس را البته خودم هم به یک معنا مدت‌هاست تجربه می‌کنم، و اخیرا برای همه‌ی ما مسلمانان تقویت هم شده، چرا که آتئیست‌های غربی را می‌بینیم که به اندازه‌ی خودمان از مظلومیت فلسطین بر خود می‌پیچند، اما مسلمان -به اصطلاح- «هموطن» خودمان در خاورمیانه را می‌بینیم که هیچ مرزی برای «خوک بودن» قائل نیست.

اما احتمالا اصل قصه و قضیه چنین باشد: اسلام‌گرایی مُرده است. به همین دلیل ساده که اسکلت‌اش برمبنای «ارزش‌های قبیله‌ای» چیده شده. دوگانه‌های گذشتگان که با برچسب «اسلامی» ارائه می‌شدند، خودی و غیرخودی و ما و آن‌ها را بر مبنای «هویت‌های قبیله‌ای» تعیین می‌کردند. اما حالا، دیگر زندگی قبیله‌ای وجود ندارد. چون آن زندگی ناممکن و بلاموضوع است، فوندانسیون دیگری دوگانه‌های دوست و دشمن را تعریف می‌کند. پس اسلام‌گرایی، ناچارا به تصادم با زندگی واقعی منجر می‌شود.

به نظر می‌رسد در برابر نسل مسلمان پریشان‌خاطر ما، دو راه وجود دارد. نخست آن‌ راهی که روشن‌فکران دینی می‌روند: اسلام را مهندسی معکوس کنیم، تا ببینیم آن هسته‌ی اصلی چه بوده که بلافاصله توسط امپراتوری عربی سرقت و به بقیه ملل ارائه شده. یا راه دیگر آن‌که به کلی به گذشته پشت کنیم و یک نئواسلام من‌درآوردی گزینش‌گرانه بسازیم که به جای محتوای ایمانی، صد درصد از محتوای هویتی تشکیل شده باشد، آن‌چنان که غالب مسلمین می‌کنند.

  • ۲۱ دی ۰۲ ، ۰۸:۳۲