کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۱۳ مطلب با موضوع «تماشای فیلم» ثبت شده است

فیلم «عصبانی نیستم» رضا درمیشیان را برای بار سوم امروز دیدم که شرایط «نوید» در همه‌ی ابعادش با احوالات شخصی و جمعی این روزهای من هم سخت هم‌خوان است. اما صرف نظر از این‌ها من می‌خواهم چندخطی برای «وضعیت» بنویسم: داریم شبیه پدر و مادرهامان می‌شویم و تاریخی را تکرار می‌کنیم که از آن نفرت داشتیم. قدرت تخیل اتوپیا، تصور جامعه‌ای پویا، و حتی توان پروراندن رویایی برای فردای بهتر را داریم از دست می‌دهیم و فقط داریم به عقب برمی‌گردیم و به گور گذشتگان تف می‌اندازیم و یا بر آن می‌شاشیم. اما در عین حال دیگر مثل پدرهایمان به هیچ امیدی دلبسته و به هیچ ایمانی پایبند نیستیم که خیال می‌کردند فردای بیرون رفتن استبداد و استعمار و با اجرای «احکام شرع مقدس»، ایران یک‌شبه بوستان و منطقه گلستان می‌شود؛ زندان‌ها دانشگاه خواهند شد؛ در مملکت امام زمان فقیر نخواهد بود؛ آب و برق و اتوبوس مجانی می‌شود؛ معنویات ما بالا خواهد رفت؛ و...، و دیگر مثل آن ساده‌لوح‌ها تصور نمی‌کنیم تاریخ زباله‌دانی داشته باشد که بشود کسانی را به آن انداخت و پذیرفته‌ایم که بهتر است در این فاضلاب زندگی کنیم و رویای دریا را دور بریزیم. هر کدام از ما شرمنده‌‌ی نسل بعد خواهیم بود و آخر داستان مثل قهرمان «بوف کور» هدایت، به خود می‌گوییم: «من هم یک پیرمرد خنزر-پنزری شده‌ام.»

  • ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۵۵

(این فیلم را البته دیشب دیدیم اما ناتوانی‌های جسمی توان‌ تمرکز نوشتن را از من ستانده بود)
جایی در فیلم «وکیل مدافع شیطان»، کوین که در شهر جکسون وکیل بسیار موفق و معروفی‌ست، با پیشنهاد کار در نیویورک مواجه می‌شود اما مادر کوین که یک راهبه‌ست، به او هشدار می‌دهد که گناه و البته، موقعیت گناه در «شهر»های بزرگ بسیار بیش‌تر است. تا آن‌جا که من می‌فهمم، این مفهوم («شهر»ستیزی) که از مفاهیم پرتکرار در هنر، علوم اجتماعی و البته سنت‌های محلی‌ست، جان‌مایه‌ی این فیلم مجید مجیدی‌ست:
۱_سنت‌گرایان فکر می‌کنند که روحیه‌ی گریز از شهر مقوله‌ای جدید، و برساخته‌ی خودشان در دوران پس از رنسانس است. اما مثلا هوراس، شاعر دوران امپراتوری روم، پنجاه سال قبل از میلاد مسیح نوشته بود که اگر زمینی خارج از شهر و آب و باغچه داشته باشد، سلطان جهان‌اش به چنان روز غلام است! به عبارتی، حتی آن زمان هم مفهوم «روحیه‌ی روستایی» وجود داشته، و متأسف بودند از این‌که گسترش شهرها، مردانی با چنان روحیه‌ای را منقرض می‌کند. انگار که شهر، برای کسانی که مغزشان خوب کار می‌کند، مناسب نیست. در سنت‌های عرفانی شرقی (خاور دور و خاور نزدیک) هم، بر دوری از خلق و خلایق و خلوت مراقبه و مکاشفه تاکید بسیار رفته و نشان می‌دهد که «شهر» و «فضای شهر» و «تعاملات شهری» منشأ رذالت‌ها و دنائت‌های اخلاقی و سلوکی شمرده می‌شده است.
۲_جامعه‌شناس تنهایی، گئورک زیمل، در مقاله‌ی «کلان‌شهر و حیات ذهنی» می‌نویسد که هر انسان، «منابع اقتصادی» و «منابع عاطفی» محدودی دارد که در مواجهه با مخاطرات، از آن منابع است که خرج می‌کند. منابع اقتصادی را که همه می‌دانیم و می‌شناسیم، اما برای ایضاح «منابع عاطفی» می‌شود به بی‌تفاوت شدن و بی‌حس شدن تدریجی آدم‌ها نسبت به مثلا آمار متوفیان حاصل از کرونا اشاره کرد. به بیان دیگر، آدم از جایی به بعد، دیگر «نمی‌تواند» که حساسیتی اخلاقی نسبت به سرنوشت دیگر انسان‌ها داشته باشد‌ و ناچار می‌شود که رنج دیگران را نادیده بگیرد. این موضوع همان‌طور که زیمل اشاره می‌کند، روحیه‌ی کاسب‌کارانه، محاسبه‌گرانه، و به تعبیری بی‌طرف‌تر و علمی‌تر، «عقلانی»، را در انسان پرورش می‌دهد. به این معنا، انسان به مرور «می‌آموزد» که فقط باید اصطلاحا کلاه خودش را سفت بچسبد. این موضوع به نظر زیمل در شهر/کلان‌شهرها پررنگ‌تر است و احساسات اخلاقی و انسانی در آدمی را به تمامی می‌کشد و دیگری‌دوستی انسانی را به محاق می‌برد.
۳_مرتن، در ادامه‌ی سنت دورکیمی که عوامل تهدیدکننده‌ی همبستگی اجتماعی را می‌کاوید، دری را بر «جامعه‌شناسی انحرافات» می‌گشاید. مرتن در تقسیم‌بندی چهارگانه‌ی «فرد بد/ساختار بد»، «فرد‌ بد/ساختار خوب»، «فرد خوب/ساختار بد» و «فرد خوب/ساختار خوب»، ضمن ادامه‌دادن رویکرد ساختارگرایان کارکردی (که نقش ساختارها را از عاملیت‌ها پررنگ‌تر می‌بینند)، اشاره می‌کند که چه بسا شرایط نامناسب اخلاقی و خلأهای سنگین عاطفی جامعه/ساختار، فرد/عامل را، ناخواسته و به ناچار به سوی رفتار نابهنجار سوق می‌دهد. به نوعی این‌جا ما با یک جبر جامعه‌شناختی طرفیم که فرد -ی را که گوشه‌ای از خیابان و در خلوت خودش نماز می‌خواند و بر مکالمه‌ی عادی دختر کم‌توان‌اش با پسری غریبه حساسیت داشت- به سمت سرقت و یا عداوت در امانت هدایت می‌کند. البته در این‌جا ما از عامل نفی مسئولیت نمی‌کنیم اما نمی‌توانیم نادیده بگیریم که اگر بستری مناسب برای رفتارهای ناهنجار فراهم باشد، در اجتناب به ارتکاب جرم، چندان نمی‌توان بر روحیات و خلقیات فردی افراد تکیه کرد.
۴_صرف نظر طیف شاعران و عارفان (که در بخش ۱ توضیح دادم) و جامعه‌شناسان تفسیری (که در بخش ۲ به موسس آنان پرداختم) و جامعه‌شناسان اثباتی (که در مبحث بخش سوم بود)، آنارشیست‌ها هم گروه دیگری هستند که به جهت مبانی‌شان، از «شهر» متنفرند. نخست آن‌که آنارشیست‌ها به خودآیینی (Autonomy) قائل‌اند و «شهر»، به جهت آن‌که شما را در پیوند اجباری با اقشار دیگر جامعه قرار می‌دهد، خصم آن‌هاست. در روستا، پدر خانواده، هم‌زمان کشاورز و دام‌دار و کفاش و کوزه‌گر و... بود اما شهر، به عنوان مظهر مکانی مدرنیته دقیقا محل «تقسیم کار» است. و دقیقا به خاطر همین تقسیم کار است که ایده‌ی دیگر آنارشیستی، یعنی مداخله‌ی مستقیم (Direct action) هم زیر ضربه قرار می‌گیرد. آنارشیست‌ها معتقدند که در لحظه‌ی فاجعه‌ی فردی یا اجتماعی برای هر انسان یا جامعه، نباید منتظر فلان مسئول و بهمان نماینده باقی ماند تا لطف کنند و تشریف بیاورند و بازدید کنند و شاید رسیدگی کنند. به قول آن ضرب‌المثل آنارشیستی: «آستین پیرهن و پاچه‌ی شلوار رو بزن بالا و بپر وسط»! در حالی که «شهر» به شما تفکر عقلانی می‌بخشد و به شما حالی می‌کند که با حساب و کتاب، بیش از هرچیز به حفظ منافع فردی خودتان فکر کنید، آنارشیست معتقد است که نباید به کسی جز خود، اتکا و اعتنا داشت. و در نهایت این‌که برای آنارشیست، «شهر»، صورتی عیان از محلی‌ست که «برابری و برادری»، هرچه تمام‌تر به مذبح «سلسله مراتب» رفته است. دقیقا به همین دلایل است که جنبش‌های آنارشیستی غالبا در روستاها و یا حاشیه‌ی شهرها شما می‌گیرند.
در نهایت اما، هیچ یک از دسته‌های فوق‌الذکر، بدیلی ایجابی برای مواجه‌ی این وضعیت ارائه نمی‌دهند. اگر دسته‌ی اول به روش‌های مدرن‌ستیرانه تکیه و تاکید می‌کند، گروه دوم بر اهمیت «جمع‌های دوستانه» و «تشکل‌های هم‌فکر» انگشت می‌گذارد؛ ساختارگراها که کلا جامعه را نمی‌بینند و چشم به قدرت و قانون دارند تا عاملان را چوپان‌وار به سمت و سویی هدایت کند، و آنارشیست‌ها هم TAZها را پیشنهاد می‌کنند؛ Temporary Autonomous Zone که یعنی «محیط موقت خودمختار» که محدوده‌ای‌ست اولا خودبنیاد و بی‌سرپرست، ثانیا گذرا و موقت است تا جایی که پلیس به سراغ‌شان بیاید و ثالثا، هدف‌اش جمع‌یابی و کمک‌ است. من هم همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم خیلی‌ها در این دنیا «شهر»ستیزند؛ اما هنوز کسی درست نمی‌داند که چه باید بکنیم با این هیولایی که خودمان ساختیم.

  • ۱۰ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۰۵

از احوال بنده اگر می‌پرسید، شما را ارجاع می‌دهم به سکانس پایانی فیلم «نفرین» از بلا تار. 

  • ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۲۵

«خواب سفید» را البته دیشب دیده بودیم. صرف نظر از این‌که نام فلان شخصیت یا نام خانوادگی بهمان شخصیت یادآور چند خاطره‌ی تلخ بود؛ درست نمی‌توانم تفکیک کنم که دل‌نشینی فیلم برای من به خاطر خود فیلم بود، یا آن عزیزی که فیلم را با هم دیدیم، یا همه‌ی حرف‌ها و گپ‌هایی که حین فیلم گفتیم و زدیم، یا این‌که تماشای آن فیلم، پایان خوبی برای ۲۴ بهمن بود. شاید همه‌ی این‌ها با هم، به مصداق حرف بیت صائب تبریزی که: «اگر شراب خوری، ساقیِ تو من باشم/ وگر به خواب روی، در کنارِ من باشی!» و شاید هم نه، هیچ‌کدام اصلا. شاید همین دیالوگ فیلم: «خدا خودش شریک نداره. گفته آدما باید شریک داشته باشن، که غصه نخورن [و] تنها بمونن. درسته؟». 

  • ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۲۵

به نظرم می‌رسد که مستند «تسخیر» (۲۰۰۴، نائومی کلاین)، درباره‌ی جنبش آنارشیستی تسخیر کارخانه‌های ورشکسته در آرژانتین، درس بزرگی برای کارگران و فعالان چپ در ایران است, که بر این عقیده استوار بمانند که صنایع کشور، سرمایه‌ی «ملی‌»اند و نه اموال شخصی. به همان اندازه که سرمایه و ایده‌ی کارفرما در آن اهمیت دارد، دانش مهندسان و کار کارگران هم در آن سهیم بوده است. نمی‌توان اجازه داد سرمایه‌های ملی نابود شوند. اگر دولت کارخانه‌ها را به بهای اندک به رانت‌خواران مدعی بخش خصوصی واگذار می‌کند تا بعد از اخذ وام های کلان، کارگران را تعدیل و کارخانه را ورشکسته کنند که مواد خام، ماشین‌آلات و زمین کارخانه‌ها را هم بفروشند و با خروج سرمایه از کشور بگریزند، کارگران ایرانی هم می‌توانستند در صورت وحدت تشکیلاتی در قالب سندیکاها در برابر فرصت‌طلبی کارفرماها بایستند و هم زندگی خود را نجات دهند و هم تولید ملی را. افسوس که جناح‌های سیاسی ایران در این استثمار منابع ملی هم‌دست و هم‌داستان‌اند. اصول‌گرا/عدالت‌خواه‌ها به بهانه‌ی «مردمی کردن اقتصاد»، آن را به رانت‌خواران واگذار و کارگر معترض را سرکوب می‌کنند و اصلاح‌طلب/اعتدال‌گراها به نام «دفاع از آزادی»، فقط آزادی فعالیت اقتصادی کارفرمای غیرمولد را تضمین می‌کنند و آزادی کارگر در  داشتن سندیکای مستقل را به رسمیت نمی‌شناسند.
پوپولیست‌های اصول‌گرا و اصلاح‌طلب، کارگران را به‌شکل توده‌ی غیرمتشکلی می‌خواهند که به ندای بیعت با رهبری یا «تکرار می‌کنم» خاتمی هر چند سال در زمان انتخابات، یک‌شبه و کورکورانه به صحنه بیایند و به لیست‌هایی رأی بدهد که هیچ سهمی در شکل‌گیری آن‌ها نداشته و هیچ نفعی از پیروزی آن‌ها نخواهد برد. سندیکاها و سازمان‌های صنفی اقشار مختلف جامعه، مکمل احزاب مردمی و تنها راه تعمیق دموکراسی‌اند؛ وگرنه پوپولیسم پیروز خواهد شد. 

  • ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۱۵

بیش از چهار سال گذشته، اما من هنوز ندیده‌ام کسی محمدرضا شجریان را با پیش‌وندهای «شادروان»، «مرحوم»، «زنده‌یاد» و یا پس‌وند «فقید» نام ببرد؛ گویی آن استاد بزرگ، هرگز نمرده است. خب، معلوم می‌شود که تعبیر آقای پیرنیاکان درباره‌ی جایگاه هنرمند و سیاست‌مدار در میزبانی و میهمانی تاریخ درست بوده است؛ اما تبصره‌ای دارد. محمدرضا نیکفر ۱۵ سال پیش در مقاله‌ای با عنوان «سختی قضاوت تاریخی درباره‌ی حزب توده ایران» نوشته بود که ما فهمیدیم «تاریخ زباله‌دان ندارد»؛ اما به نظر من شاید تاریخ، زباله‌دانی نداشته باشد که کسی را بتوان به آن انداخت و از او خلاص شد، اما همچنان که «آشغال‌های دوست‌داشتنی» نشان‌مان داد، زباله‌دانی هست، و آن دقیقا همین‌جاست که خلاصی از آن امکان ندارد. ما آدم‌های ضعیف و زیر متوسطی که با خط‌های وسط دنیا مبارزه‌ی دائمی برای صعود داریم، در زباله‌دان تاریخ به دنیا آمده‌ایم، مدتی زندگی می‌کنیم، سپس خواهیم مرد و در نهایت دفن خواهیم شد. حالا این‌که میزبان این زباله‌دان، هنرمند است یا سیاست‌مدار، دیگر فرق چندانی ندارد استاد عزیز. وگرنه چرا خود شما یک «پیام نسیم» دیگر برای ما نساختید که تعفن این زباله‌دانی، کمتر مشام‌مان را بیازارد؟

  • ۱۶ دی ۰۳ ، ۱۹:۵۰

به نظر من زندگی آگوستین بهترین مصداق عینی و واقعی از یک «تحول مومنانه» و یک «تولد دوباره» است. چنان‌که مسیح می‌گفت: «تا کسی از آب و روح زاده نشود[آب نماد رایج روح است]، به ملکوت خدای نتواند درآید. آنچه از جسم زاده شود جسم است، آنچه از روح زاده شود روح است... شما را زادنی نو بباید.»(انجیل یوحنا، ۳: ‏۵‏ تا ۸)

زاده‌ی اولم بشد؛ زاده‌ی عشقم این نَفَس!
من ز خودم زیادتم، زان که دو بار زاده‌ام! (مولوی)

مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی؟! من بارها زاییده‌ام! (مولوی)

  • ۱۰ دی ۰۳ ، ۲۳:۴۳

«مثل شست‌و‌شو می‌مونه؛ بعد از این‌همه هرزگی!»

  • ۰۸ دی ۰۳ ، ۰۰:۲۲

تلخ است که پیروان مسیح آن مقدار که به سیره‌ی ایشان می‌نگرند، سیرت‌شان را در ابتدای اناجیل نمی‌بینند. به گمانم تجربه‌های معنوی عیسی(ع) ارزشمندترین بخش زندگی ایشان و همه‌ی تاریخ مسیحیت است؛ اگرچه کمترین توجه را در میان پیروان‌شان برانگیخته است. گمشده‌ی بشر هم شاید همین دست مواجید و انقلاب‌های درونی‌ست. از عیسی باید شوریدن بر عادت‌ها و رسوم را می‌آموختیم، اما از ایشان نیز عادتی دیرینه ساختیم.

هرچه خلاف‌آمد عادت بود/ غافله‌سالار سعادت بود! (نظامی)

[عیسی گفت:] آدمی تنها نه به نان زنده است؛ بلکه به هر کلامی که از دهان خداوند برون آید! انجیل متی (۴: ۴)

  • ۰۶ دی ۰۳ ، ۱۳:۵۳

پیش‌تر کلیسایی را دیده بودم که گفته می‌شد گنجایش سه‌هزار نفر دارد، اما از عکس‌اش چنین برمی‌آمد که حتی برای یک لحظه هم جایی برای لذت معنوی نیست. یعنی اگر قاب بالا (پدر/پسر/روح‌القدس) را حذف می‌کردند، کاملا ممکن بود که آدک به اشتباه بیفتد که در یک کنفرانس پزشکی نشسته است! 

فضای معنوی (اعم از فیلم، موسیقی، و حتی مکان!) را فقط یک آدم معنوی می‌تواند بسازد. کسی که تجربه‌ی معنوی دارد. کسی که می‌فهمد چگونه کار می‌کند آن نیرویی که چنان کششی دارد و آن‌چنان جوششی ایجاد می‌کند که فرد را در زمستان و تابستان به آن‌جا بکشاند. کسی که آن نیرو را می‌شناسد و آن را زندگی می‌کند. نه کسی که صرفا یک مهندس است. مشکل این فیلم هم دقیقا همین‌جا بود: کو آدم معنوی؟

  • ۰۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۴۲