کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

که همین «دوست داشتن» زیباست!

پنجشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۱ ب.ظ

امشب با فاضل به رغم سرمای پیشازمستانی خیابان‌های ساری را طی می‌کردیم و دل‌هامان از تپش آرزوهای فردای بهتر گرم و روشن می‌شد. به هر حال فاضل و الهام هم از آن‌هایی هستند که تصمیم گرفته‌اند خودشان را در دالان‌های پر پیچ و خم «مهاجرت» رها کنند، با این نگاه که «یا بگذرد، یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها». و در نهایت حرف رفت به آن‌جا که شاید رابطه‌شان به سان موارد متعدد مشابه، زیر چرخ‌ سنگین و سهمگین مهاجرت له شود. برای التیام دل غمگین‌اش، شعر فروغ را خواندم: 

شب پر از قطره‌های الماس است؛ / از سیاهی چرا هراسیدن؟
آنچه از شب به جای می‌ماند، / عطر سکرآور گل یاس است!
آری! آغاز دوست داشتن است! / گرچه پایان راه ناپیداست، 
من به پایان دگر نیندیشم! / که همین دوست داشتن زیباست!

  • ۰۳/۰۹/۲۹