کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

خواهران و برادران تاجیک و افغان

چهارشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۳۳ ب.ظ

به بهانه‌ی فیلمی که آذر فرستاده_نزدیک‌ترین احساسم به آن‌چه که از اجزای دیگر این فرهنگ به دست‌مان می‌رسد، مثل برادر و خواهری‌ست که در کودکی به زور از هم جدا شده‌ایم و سال‌هاست که از هم بی‌خبریم و حتی نمی‌دانیم که کجا هستند و چطور می‌توانیم به هم برسیم؛ اما فقط می‌دانیم که هستند، فقط قلب‌مان برای آن‌ها و با یاد آن‌هاست که می‌تپد و گرچه دوریم با یاد آن‌هاست که قدح می‌گیریم. شبیه داستان «ونکا»ی چخوف. همان پسر بچه‌ی نه ساله‌ای که مجبور شده بود در مسکو به «سخت‌ترین کار‌ها» تن بدهد و تنها در شب کریسمس مدت کوتاهی تنها مانده بود و حالا می‌توانست چیزی برای پدربزرگ‌اش بنویسد. اما تنها خاطره‌ی ونکا از پدربزرگ، همراهی کردن با او برای تهیه‌ی کاج کریسمس خانه‌ی ارباب است و حالا در نامه به پدربزگ التماس می‌کند که فقط به مسکو بیاید و او را با خودش ببرد. پسرک، نامه را می‌نویسد و با معصومیت کودکانه‌اش، از پدر بزرگ خواهش می‌کند تا برایش از روی کاج کریسمس گردوی طلایی کنار بگذارد و شرح بدرفتاری‌هایی که تجربه و تحمل کرده را می‌نویسد و به پدر‌بزرگ‌اش می‌گوید که اگر به سراغ‌اش بیاید، حتی اگر با کمربند کتک‌اش هم بزند، سر ببازد و رخ نخواهد گرداند. نامه تمام شده اما پسرک، هیچ اطلاعات دیگری از پدربزرگ ندارد جز این‌که روی پاکت بنویسد: «برسد به دست پدربزرگ در دهکده!‍».
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می‌روی به سلامت سلام ما برسانی (سعدی)

  • ۰۳/۱۰/۱۲