کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی

دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۳۷ ب.ظ

دیوارهای ستبر و سنگین زندگی چنان تنگی می‌کرد که روحِ در آستانه‌ی خفگی، به سوی هر هوای تازه‌ای می‌دوید و بی‌تاب، در پی هر دریچه‌ای و پنجره‌ای به جست‌و‌جوی «مکان مقدس» می‌گریخت. «یار و دیار» و دوست و خویشاوند را یک‌سره رها می‌کرد، پشت سر می‌گذاشت و به کناری می‌نهاد، تا راه بی‌نهایتِ بیابان‌های وحشت را در پیش گیرد. بیم راهزنان و «سرزنش خار مغیلان» و هول شب‌های تاریک و حیوانات درنده و فقر و بیماری، همه و همه را به جان می‌خرید و با پای پیاده، به سوی مقصدی آن‌چنان دوردست می‌شتافت، که چه بسا امیدِ بازگشت، آرزویی دور و گاهی دست‌نایافتنی می‌نمود. «مکان مقدس»، مقصدِ «واقعی» بود و خودِ «سفر»، مقصدِ «حقیقی». «مکان مقدس» بود که به «سفر» شکل می‌داد و «سفر» بود که به «فرد». «مسافر»، به سوی «خدا» می‌رفت تا در متنِ سفر، «خود» را بازیابد. «زیارت»، تجلّی ایمان بود در محور مکان!
درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر،
نه رنج اره کشیدی نه زخمه‌های تبر!
ور آب تلخ نرفتی ز بحر سوی افق،
کجا حیات گلستان شدی به سیل و مطر؟!
چو قطره از وطن خویش، رفت و بازآمد،
مصادف صدف او گشت و شد یکی گوهر!
نه یوسفی به سفر رفت از پدر گریان؟!
نه در سفر به سعادت رسید و ملک و ظفر؟!
نه مصطفی به سفر رفت جانب یثرب؟!
بیافت سلطنت و گشت شاه صد کشور؟! (مولوی)
دوری از وطن که حتما فسرده و فرسوده‌ام می سازد. اما گاهی هم «سفر به سوی مکان مقدس»، دیگر ناگزیر و ناگریز است. در این سفر، امین همه‌چیز را از کف خواهد داد. او خواهد مرد. باشد که امین دیگری زاده شود. که توفیق همه از «رفیق اعلی‌»ست...

غَافِرِ الذَّنْبِ
وَقَابِلِ التَّوْبِ
شَدِیدِ الْعِقَابِ
ذِی الطَّوْلِ
لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ 
(غافر، ۳)
[الله] آمرزنده‌‌ی گناه
و پذیرنده‌‌ی توبه،
[و] سخت‌کیفر
[و] نعمت‌بخش است
که هیچ خدایی جز او نیست
[و] بازگشت [همگان] به سوی اوست.

  • ۰۳/۱۱/۱۵