این روزها که میگذرد
خاطرم هست سالها پیش مستندی درمورد کارگران عسلویه دیده بودم که گفته بودند برای تمدید تواناییشان و برای اینکه باز هم بتوانند کار کنند و استثمار شوند، به خاطر این که آن ساعت کاری را در آن شرایط آب و هوایی تحمل کنند، تریاک میکشیدند (بعدها فهمیدیم که در خوزستان هم کارفرما شخصا بین کارگران شیشه پخش میکرد تا بتوانند کار کنند و سود او را افزون کنند) و بر همین اساس بود که یک اصطلاح بین کارگران باب شد: تا نکشه، نمیکشه. یعنی: [کارگر] تا [مواد] نکشه، [بدناش] نمیکشه [که کار کنه]. و من فکر میکنم این، نزدیکترین توصیف به این روزهای من است، با این تفاوت که من برخلاف آن کارگران، مطلقا انگل هستم و هیچ ارزشی تولید نمیکنم. نشستهام، میخوانم و مینویسم. درمورد مرگ نوشتم و مادرم گفتند خیلی تلخ نوشتهای. خواستم بگویم خب این زندگی تلخ است! اما نگفتم. نگفتم و سیگار کشیدم و باز هم کتاب ایوب را خواندم؛ که «امید من با من به گور میرود و ما با هم خاک میشویم!» (عهد عتیق، رسالهی ایوب، باب ۷، آیه ۵)
- ۰۳/۱۱/۲۷