کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

زخمی زدی عمیق‌تر از انزوا به من

سه شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۱۰ ب.ظ

پدرم غزلی از منزوی را برایم فرستاده‌اند. می‌خواستم با تو بخوانم‌اش. دیدم نمی‌شود. پس شما بیایید دوستان. در این شبِ پُرسوزِ زمستانی، بیاید همراه با این بداهه‌ای که خانم ش. فرستاده‌اند، دمی با این پرسش‌های غم‌انگیزِ منزوی همراه شویم:
«با ما چه رفته است که خورشیدِ مِهرمان،
در زیرِ ابرهای کدورت نهان شده‌ست؟
بر ما چه آمده که دلِ مهربانِ تو
ناگاه، با من این‌همه نامهربان شده‌ست؟
بر ما چه آمده‌ست که ناگاه، جام‌مان
جای شِکَر، دوباره پر از شوکران شده‌ست؟»
و سرانجام، گویی با آهی از بنِ جان، می‌گوید:
«زخمی زدی عمیق‌تر از انزوا به من 
بیهوده نیست که «منزوی‌»ات ناتوان شده‌ست.»

  • ۰۳/۱۲/۰۷