کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

بازنگری دینی (۲)

شنبه, ۳۰ دی ۱۴۰۲، ۰۲:۴۸ ق.ظ

۱_نیمه شب دل‌گیری‌ست، فردا امتحان مکانیک خاک دارم اما در تنهایی انجیل می‌خواندم. پطرس و برادرش سرگرم ماهی‌گیری‌اند. عیسی آنها را می‌بیند و می‌گوید تورها را رها کنید و پی من بیایید. می‌خواهم شما را صیّاد انسان‌ها کنم. به جای ماهی، آدم‌‌ها را به تور خدا بیندازید: «همچنان که کنار دریای جلیل ره می‌سپرد، دو برادر یعنی شمعون ملقب به پِطرُس و برادر او آندرِئاس را بدید که در دریا دام می‌افکندند؛ چه اینان ماهیگیر بودند. و ایشان را گفت: «از پی من روان گردید تا صیاد آدمیانتان گردانم.» بی‌درنگ تورها را وانهادند و از پی او روان گشتند.» (انجیل متی، ۴: ۱۸-۲۰؛ مشابها: انجیل مرقس، ۱: ۱۶-۱۹) در جای دیگری آمده که کسی می‌گوید می‌خواهم کامل شوم. عیسی می‌گوید هر آنچه داری ببخش و سبک‌بال و رها پی من بیا: «عیسی او را گفت: «اگر می‌خواهی کامل شوی، برو و آنچه داری بفروش و به فقیران بخش تا در آسمانها گنج یابی؛ پس آنگاه بیا و از پی من روان شو.» (انجیل متی، ۱۹: ۲۱؛ مشابها: انجیل مرقس، ۱۰: ۲۱؛ مشابها: انجیل لوقا، ۱۸: ۲۲) و جای دیگری آمده که پطرس از عیسی می‌پرسد سرنوشت کسی که تو را تسلیم می‌کند چه خواهد شد؟ عیسی می‌گوید تو پی من بیا و درگیر این سؤال نشو. چون پاسخ پرسش‌ات اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد پی من آمدن است: «پِطرُس روی گرداند و بدید آن شاگردی که عیسی دوستش می‌داشت، از پی ایشان می‌آید. همو که در خلال شام، بر سینه‌ی او خم شده و گفته بود: «ای خداوند، کیست آن که ترا تسلیم می‌کند؟» پس پِطرُس چون او را بدید، عیسی را گفت: «ای خداوند، او چه می‌شود؟» عیسی او را گفت: «تو را چه کار اگر بخواهم تا آمدن من بماند؟ تو از پی من بیا.»(انجیل یوحنا، ۲۱: ۲۰-۲۲)
ظاهراً عیسی مخاطبان خود را سرگرم پرسش‌ها و نکته‌های غریب نمی‌کند. آتشی در جان‌شان می‌دمد تا با بی‌قراری، مسیری دلهره‌آور را برگزیند و از پی او بشتابد. 

۲_در یک سخنرانی از آقای دکتر سروش، ایشان قصه‌ای از مثنوی نقل می‌کنند. آمده که مردی، بر دیگری سیلی زد، و او هم برای انتقام برآمد. فاعل لحظه‌ای فرصت خواست تا سوالی بپرسد. گفت: این صدایی که شنیدیم، از صورت تو بود یا دست من؟ مرد پاسخ داد که این پرسش از «بی‌دردی»‌ست. من «درد» دارم، و باید جبران کنم؛ دغدغه ندارم که به این پرسش‌ها بپردازم! و بعد نتیجه‌گیری مولوی چنین است که بسیاری از پرسش‌ها، از جبر و اختیار تا حیات پس از مرگ تا مکانیسم دعا و معجزه، هیچ‌یک در دین نیست. دین، درد داشتن است: 
تو که بی‌دردی همی اندیش این
نیست صاحب‌درد را این فکر هین
این سؤال و آن جواب است آن گزین
که سر این‌ها ندارد درد دین

۳_حتی اگر همه‌ی تلاش‌های بازسازان و به‌سازان(!) دینی، کاملا کام‌یاب و نتیجه‌بخش هم باشد، نباید فراموش کنم که میان اقناع عقلی و ایمان قلبی فاصله‌ی بسیاری‌ست و مباحثات و مجادلات عقلی و نظری بخشی از بار ایمان‌ورزی را بر دوش می‌کشد. اگر این تلاش‌ها-ی البته ارزش‌مند- شرط لازم ایمان باشد، به نظر می‌آید که شرط کافی آن نیست و بخش مهم‌تر آن، داشتن تجربه‌ی زیسته‌ی معنوی‌ست. احساس حضور دائمی یک آغوش گرم. یک چشم همیشه نگران...:
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ. الَّذِی یرَاکَ حِینَ تَقُومُ. وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ. إِنَّهُ هُو السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(شعراء، ۲۱۷ تا ۲۲۰)
و بر خداى عزیز «مهربان» توکل کن. آن کس که چون به نماز برمی‌خیزى، «تو را می‌‏بیند». و حرکت تو را در میان سجده‏ کنندگان «می‌نگرد». او همان شنواى داناست.

  • ۰۲/۱۰/۳۰