دوستانی بهتر از آب روان
در راستای پست قبل، اواخر دی بود که به «مونالیزا» (نام اکانت یک دوست مجازیست) گفتم «به نظرت چطور میتونم بپذیرم تموم شدنِ یک چیزِ یک طرفه رو از سمت آدمهایی که خیلی عزیز بودند؟» و گفت: نمیدونم بقیه چیکار میکنن ولی من یاد و خاطرهش رو عزیز نگه میدارم. مثل خاکستر جنازهای که میریزنش تو یه ظرف قشنگ و میذارن یه جا از خونه. نیست و نخواهد بود، ولی عزیزه. نیست، ولی یه زمانی بوده و خوشحالم که توی این زندگی تخمی، چیزی رو تجربه کردم که روزی زیبا بوده.» این توصیه را اینجا فرستادم تا یادم بماند چطور باید با این شعلهای که میخواهد زندگی را در کام کشد، مواجه شوم.
+ سرشت من همیشه دچار ایرادی اساسی بوده است. از یک سو ناکامیها و ناامیدیهای فردی و از دیگر سو امیدواریها و تکاپوهای اجتماعی. مثلا اگر پیام دیشب آ. را نمیدیدم، میخواستم امروز برایتان از «امید» بنویسم.
- ۰۳/۱۲/۱۱