کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

داستایوفسکی و بانو

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۰۷ ب.ظ

صبر و حوصله‌ی آنا، همسر داستایوفسکی، گاهی واقعاً آدم را کلافه می‌کند در عین حال که آدم به داستایوفسکی بابت داشتن چنین همراهی، غبطه می‌خورد. فقط این چند نمونه را ببینید:

«۲۴ مه ۱۸۶۷
آنّا جان، ببخش من را و پست‌فطرتم نخوان! جنایت کرده‌ام؛ هرچه فرستاده بودی باختم. همه را، همه‌اش را تا سکّهٔ آخر. آنّا جان، حالا چطور به رویت نگاه کنم؟

۶ اکتبر ۱۸۶۷
عزیزم، من از حیوان پست‌ترم! دیشب ساعت ده شب، هزار و سیصد فرانک تمام برده بودم. امروز امّا یک سکّه هم ندارم. همه را باختم، همه را!

۱۸ نوامبر ۱۸۶۷
آنّا جانم، هرچه داشتم باخته‌ام، همه را. دیگر هرگز، هرگز دست به قمار نخواهم زد.
حالا دیگر فرشتهٔ من، نگران نباش. امید دارم و به سویت می‌شتابم، امّا تا پنجشنبه امکانش را ندارم که حرکت کنم. می‌پرسی چرا؟ الان دلیلش را می‌گویم. آنّا جانم، حلقه و پالتوی زمستانی‌ام را گرو گذاشتم و همه را باختم. خواهش می‌کنم پنجاه فرانک برایم بفرست که حساب هتل را تسویه کنم.

۴ آوریل ۱۸۶۸
آنّا جان، همه را باختم. به محض آن‌که رسیدم، ظرف نیم ساعت، همه را به باد دادم.»

اما اگر این‌ها برای حیرت شما کافی نیست، این یکی را هم اضافه کنید که آنا در این روزها باردار بوده است! البته او در نهایت این غولِ بی‌قرار را آرام کرد و رام ساخت. عادت قمار را هم موفق شد که در ده سال پایانی عمر او، از سرش بیندازد. امید! امید!

  • ۰۳/۱۲/۲۵