کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

مردم بدون همراه دق می‌کنند. به دروغ به خودشان می‌گویند همراه را برای انجام کارهایی لازم دارند. مثل دست‌گیری. مثل حمایت. مثل وفاداری‌. این‌ها به کارشان خواهد آمد، اما برای این‌ها نیست که بدون همراه دق می‌کنند. بدون همراه دق می‌کنند چون از این‌که چیزهایی که به سرشان می‌آید فقط به سر خودشان آمده باشد دق می‌کنند. همراه لازم دارند تا حداقل یک‌نفر دیگر همان چیزهایی که خودشان تجربه می‌کنند را تجربه کند. مثل پادشاه چین، که بردگانش را هم با خودش دفن می‌کردند، چون می‌خواست حتی مرگ را هم با چندنفر دیگر تجربه کند. مردم همراه می‌خواهند تا با خودشان در زندگی‌ای که دارند دفن شود.‌ ترس تنهایی تجربه کردن، دیوانه‌شان می‌کند.

  • ۱۹ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۵۲

روزی را تصور می‌کنم که آخرین صهیونیست هم گورش را از اراضی اشغالی گم کند. و بر آن ویرانه‌های ستم، جولیا پطرس هم برای هزاران یهودی و مسیحی و مسلمانی بخواند که از فلسطین و لبنان و سوریه و عراق و البته ایران جمع شده‌اند. «و من آن روز را انتظار می‌کشم/ حتی روزی که دیگر نباشم».

  • ۱۸ مرداد ۰۳ ، ۰۲:۰۵

راننده تریلی بالای کابین خودش را دار می‌زند. معلم بین‌ همکاران‌اش شیرینی پخش کرده و و خودکشی می‌کند. زن و مرد کارگر برای حقوق کف دستمزد به زندگی خودشان پایان می‌دهند. دختر چهارده ساله مردم را کاملاً قانونی روی آسفالت می‌کشند. روزانه سه تا جورج فلوید زیر زانوی پلیس داریم. مثل قحطی‌زده‌ها سهمیه‌ی گندم کاهش یافته و نان گران‌تر هم می‌شود. برق کشور به تناوب قطع است و دو استان کشور سه روز است به اینترنت دسترسی ندارند. معذرت خواهی می‌کنم. اما درباره‌ی کدام جنگ صحبت می‌کنید؟

  • ۱۸ مرداد ۰۳ ، ۰۲:۰۱

جمله‌ی «اگر بازی این است که من چیزهایی ببینم که خوشم نمی‌آید، پس این بازی نیست» را قاعدتا باید از زبان کودکان‌ صغیر شنید. اما بعضی‌ها که سن‌شان هم نسبتا بالاست، به جای «بازی» از واژه‌ی «آزادی» استفاده می‌کنند و متوجه نیستند که مثل کودکان صغیر حرف می‌زنند.

  • ۱۷ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۱۷

هیچ‌‌کس مثل من به دنبال آدمی نگشته که مغزش سیصد و شصت درجه باشد. و نبود. نیست. با وجود تکثر زیاد، چنان قحط‌الرجالی در جریان است که این نتیجه‌گیری باید تاپ‌سکرت بماند تا مردم وحشت نکنند. این‌طور به نظر می‌رسد که هر کسی چند درجه کوری دارد. یکی بیست درجه، دیگری سی درجه. خیلی‌ها ممکن است خوب ببینند و خوب فکر کنند، ولی بعضی چیزها را هم اصلأ نبینند. ولی این چیزی که من فکر می‌کنم، کوری نیست. آدمی که در یک گوشه‌ی کل میدان دیدش کوری دارد، نمی‌داند که آن قسمت خاص را دارد نمی‌بیند. یعنی آن مثلا ۲۷۰ درجه‌ای که پوشش می‌دهد را ۳۶۰ درجه در نظر می‌گیرد. اما مردم امروز به دلیل آموزش همگانی مدرن به این موضوع واقف‌اند که ممکن است کوری داشته باشند. که یعنی حتی نقدپذیر هم هستند. اما در یک محدوده‌ی خاص، احمق می‌شوند. کاملا خر. نمی‌دانم. کلمه نیست. اما در آن نقطه مثل یک میمون عمل می‌کنند. نادان نیست. میمون است. و گریزی و گزیری هم نیست.

  • ۱۴ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۱۰

عنوان صرفا از غزلی از حافظ برگرفته شده که الان شجریان دارد می‌خواند وگرنه هیچ دلیل دیگری نداشت. «مژده‌ی گلزار»ی در پیش نیست.

این روزها خسته‌کننده و کسالت‌آور و ملال‌زا دارند می‌گذرد. حتی فرصت یادداشت نویسی هم ندارم. فردا ولی، باید بنویسم.

  • ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۱۴

لیبرتارینیسم، آنارشیسم یواش نیست. آنارشیسم سایکوپت‌هاست. و این مهم است که فقط در دالان تنگ نظریه به آن پرداخته نشود. به نظرم نقش وضع روانی خود افراد، در مهملاتی که تبلیغ می‌کنند، پررنگ است اما باید از این موضوع نه در لحظه‌ی نقد آن مهملات، که در توصیف آن استفاده کنیم. اما به هر حال از موهومات لیبرتارین‌ها عقب راندن جایگاه نظارتی دولت در امور حیاتی مردم است، طوری که انگار هدف از خلقت ما قتل دولت بوده، و سپس رها کردن جامعه به امان خدا! کسی که حاضر است مردم اوکراین سلاخی شوند ولی «دولت» به عنوان شر مطلق دخالت نکند و سلاحی برایشان نفرستد، صرفا پیرو یک مکتب نظری نیست. مشکل روانی دارد. کسی که آزادی را این‌طور تعریف می‌کند که فرد مبتلا به بیماری واگیردار، هرجا که خواست، برود و در صورت ملت سرفه کند و واکسن هم نزند، صرفا پیرو یک مکتب نظری نیست. مشکل روانی دارد. کسی که به نظرش می‌ارزد مردم روی ایمنی آپارتمانی که می‌خرند قمار کنند، چون از کارتن‌خوابی بهتر است، و عوض‌اش دولت هیچ نقشی نداشته باشد، صرفا پیرو یک مکتب نظری نیست. مشکل روانی دارد.

  • ۰۳ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۲۷

ایده‌آلیست بودن این‌گونه است که هیچ‌وقت نمی‌رسی، و می‌دانی که هیچ‌وقت نمی‌رسی. مثلا درمورد خاص آنارشیسم، خواهان برچیدن تمام اشکال «سلطه» و سلسله‌مراتب در هر حنبه از زندگی فردی و اجتماعی‌ست: یک مبارزه‌ی پایان‌ناپذیر. چرا که هربار پیش‌روی در رسیدن به یک جامعه‌ی اشتراکی آزاد و برابر، به درک جدیدی از اشکال سلطه و سرکوب می‌انجامد که در اعمال و آگاهی سنتی پنهان شده بود. آن‌وقت است که دوباره مبارزه ضرورت می‌یابد. 

اما آیا این یک نقصان است؟ تا آن‌حا که من در می‌یابم چنین نیست و این بدفهمی ناشی از خطا در تعریف مفهوم «رسیدن» است. چرا که اساسا «رسیدن»ی در کار نیست. تمنای آزادی و تقلای رهایی، «راه»ی دائمی و تکاپوی مستمری‌ست که هرگز پایان نمی‌پذیرد:

بی‌نهایت حضرت است این بارگاه/ صدر را بگذار! صدر توست راه! (مولوی)

  • ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۱۰:۳۴

در حالی که چشم‌های همه‌ی جهان به کاخ سفید دوخته شده و منتظر تحولات حزب دموکرات با کناره‌گیری بایدن از انتخابات هستند، ما به شیلی نگاه می‌کنیم. همان‌جا که پس از سه روز کشتار در سکوت و بی‌خبری، بالاخره «خون مردمان»...نه، «گل ارغوان» که بار نیاورد اما اندکی هیولاهای حاکم را عقب راند. به هر حال باید از همین دل‌خوشی‌های کوچک قوت و قوّت گرفت. باید خودم را طوری تربیت کنم که از اندک امور مثبت توان بسیار بگیرم و امور بسیار منفی هم تاثیر اندکی بر من بگذارند.

  • ۳۱ تیر ۰۳ ، ۲۱:۴۹

در دنیای جدید، روان‌شناسی واقعاً یک «خرافه‌ی مشروعیت‌یافته‌»ست. یعنی اجازه دارید مجموعه‌ای از چرت و پرت‌ها را باور کنید بدون این‌که در سلامت عقل‌تان تردید کنند. 

  • ۳۱ تیر ۰۳ ، ۱۹:۰۷