کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۳۳ مطلب با موضوع «ایده‌ی آنارشیسم» ثبت شده است

(این فیلم را البته دیشب دیدیم اما ناتوانی‌های جسمی توان‌ تمرکز نوشتن را از من ستانده بود)
جایی در فیلم «وکیل مدافع شیطان»، کوین که در شهر جکسون وکیل بسیار موفق و معروفی‌ست، با پیشنهاد کار در نیویورک مواجه می‌شود اما مادر کوین که یک راهبه‌ست، به او هشدار می‌دهد که گناه و البته، موقعیت گناه در «شهر»های بزرگ بسیار بیش‌تر است. تا آن‌جا که من می‌فهمم، این مفهوم («شهر»ستیزی) که از مفاهیم پرتکرار در هنر، علوم اجتماعی و البته سنت‌های محلی‌ست، جان‌مایه‌ی این فیلم مجید مجیدی‌ست:
۱_سنت‌گرایان فکر می‌کنند که روحیه‌ی گریز از شهر مقوله‌ای جدید، و برساخته‌ی خودشان در دوران پس از رنسانس است. اما مثلا هوراس، شاعر دوران امپراتوری روم، پنجاه سال قبل از میلاد مسیح نوشته بود که اگر زمینی خارج از شهر و آب و باغچه داشته باشد، سلطان جهان‌اش به چنان روز غلام است! به عبارتی، حتی آن زمان هم مفهوم «روحیه‌ی روستایی» وجود داشته، و متأسف بودند از این‌که گسترش شهرها، مردانی با چنان روحیه‌ای را منقرض می‌کند. انگار که شهر، برای کسانی که مغزشان خوب کار می‌کند، مناسب نیست. در سنت‌های عرفانی شرقی (خاور دور و خاور نزدیک) هم، بر دوری از خلق و خلایق و خلوت مراقبه و مکاشفه تاکید بسیار رفته و نشان می‌دهد که «شهر» و «فضای شهر» و «تعاملات شهری» منشأ رذالت‌ها و دنائت‌های اخلاقی و سلوکی شمرده می‌شده است.
۲_جامعه‌شناس تنهایی، گئورک زیمل، در مقاله‌ی «کلان‌شهر و حیات ذهنی» می‌نویسد که هر انسان، «منابع اقتصادی» و «منابع عاطفی» محدودی دارد که در مواجهه با مخاطرات، از آن منابع است که خرج می‌کند. منابع اقتصادی را که همه می‌دانیم و می‌شناسیم، اما برای ایضاح «منابع عاطفی» می‌شود به بی‌تفاوت شدن و بی‌حس شدن تدریجی آدم‌ها نسبت به مثلا آمار متوفیان حاصل از کرونا اشاره کرد. به بیان دیگر، آدم از جایی به بعد، دیگر «نمی‌تواند» که حساسیتی اخلاقی نسبت به سرنوشت دیگر انسان‌ها داشته باشد‌ و ناچار می‌شود که رنج دیگران را نادیده بگیرد. این موضوع همان‌طور که زیمل اشاره می‌کند، روحیه‌ی کاسب‌کارانه، محاسبه‌گرانه، و به تعبیری بی‌طرف‌تر و علمی‌تر، «عقلانی»، را در انسان پرورش می‌دهد. به این معنا، انسان به مرور «می‌آموزد» که فقط باید اصطلاحا کلاه خودش را سفت بچسبد. این موضوع به نظر زیمل در شهر/کلان‌شهرها پررنگ‌تر است و احساسات اخلاقی و انسانی در آدمی را به تمامی می‌کشد و دیگری‌دوستی انسانی را به محاق می‌برد.
۳_مرتن، در ادامه‌ی سنت دورکیمی که عوامل تهدیدکننده‌ی همبستگی اجتماعی را می‌کاوید، دری را بر «جامعه‌شناسی انحرافات» می‌گشاید. مرتن در تقسیم‌بندی چهارگانه‌ی «فرد بد/ساختار بد»، «فرد‌ بد/ساختار خوب»، «فرد خوب/ساختار بد» و «فرد خوب/ساختار خوب»، ضمن ادامه‌دادن رویکرد ساختارگرایان کارکردی (که نقش ساختارها را از عاملیت‌ها پررنگ‌تر می‌بینند)، اشاره می‌کند که چه بسا شرایط نامناسب اخلاقی و خلأهای سنگین عاطفی جامعه/ساختار، فرد/عامل را، ناخواسته و به ناچار به سوی رفتار نابهنجار سوق می‌دهد. به نوعی این‌جا ما با یک جبر جامعه‌شناختی طرفیم که فرد -ی را که گوشه‌ای از خیابان و در خلوت خودش نماز می‌خواند و بر مکالمه‌ی عادی دختر کم‌توان‌اش با پسری غریبه حساسیت داشت- به سمت سرقت و یا عداوت در امانت هدایت می‌کند. البته در این‌جا ما از عامل نفی مسئولیت نمی‌کنیم اما نمی‌توانیم نادیده بگیریم که اگر بستری مناسب برای رفتارهای ناهنجار فراهم باشد، در اجتناب به ارتکاب جرم، چندان نمی‌توان بر روحیات و خلقیات فردی افراد تکیه کرد.
۴_صرف نظر طیف شاعران و عارفان (که در بخش ۱ توضیح دادم) و جامعه‌شناسان تفسیری (که در بخش ۲ به موسس آنان پرداختم) و جامعه‌شناسان اثباتی (که در مبحث بخش سوم بود)، آنارشیست‌ها هم گروه دیگری هستند که به جهت مبانی‌شان، از «شهر» متنفرند. نخست آن‌که آنارشیست‌ها به خودآیینی (Autonomy) قائل‌اند و «شهر»، به جهت آن‌که شما را در پیوند اجباری با اقشار دیگر جامعه قرار می‌دهد، خصم آن‌هاست. در روستا، پدر خانواده، هم‌زمان کشاورز و دام‌دار و کفاش و کوزه‌گر و... بود اما شهر، به عنوان مظهر مکانی مدرنیته دقیقا محل «تقسیم کار» است. و دقیقا به خاطر همین تقسیم کار است که ایده‌ی دیگر آنارشیستی، یعنی مداخله‌ی مستقیم (Direct action) هم زیر ضربه قرار می‌گیرد. آنارشیست‌ها معتقدند که در لحظه‌ی فاجعه‌ی فردی یا اجتماعی برای هر انسان یا جامعه، نباید منتظر فلان مسئول و بهمان نماینده باقی ماند تا لطف کنند و تشریف بیاورند و بازدید کنند و شاید رسیدگی کنند. به قول آن ضرب‌المثل آنارشیستی: «آستین پیرهن و پاچه‌ی شلوار رو بزن بالا و بپر وسط»! در حالی که «شهر» به شما تفکر عقلانی می‌بخشد و به شما حالی می‌کند که با حساب و کتاب، بیش از هرچیز به حفظ منافع فردی خودتان فکر کنید، آنارشیست معتقد است که نباید به کسی جز خود، اتکا و اعتنا داشت. و در نهایت این‌که برای آنارشیست، «شهر»، صورتی عیان از محلی‌ست که «برابری و برادری»، هرچه تمام‌تر به مذبح «سلسله مراتب» رفته است. دقیقا به همین دلایل است که جنبش‌های آنارشیستی غالبا در روستاها و یا حاشیه‌ی شهرها شما می‌گیرند.
در نهایت اما، هیچ یک از دسته‌های فوق‌الذکر، بدیلی ایجابی برای مواجه‌ی این وضعیت ارائه نمی‌دهند. اگر دسته‌ی اول به روش‌های مدرن‌ستیرانه تکیه و تاکید می‌کند، گروه دوم بر اهمیت «جمع‌های دوستانه» و «تشکل‌های هم‌فکر» انگشت می‌گذارد؛ ساختارگراها که کلا جامعه را نمی‌بینند و چشم به قدرت و قانون دارند تا عاملان را چوپان‌وار به سمت و سویی هدایت کند، و آنارشیست‌ها هم TAZها را پیشنهاد می‌کنند؛ Temporary Autonomous Zone که یعنی «محیط موقت خودمختار» که محدوده‌ای‌ست اولا خودبنیاد و بی‌سرپرست، ثانیا گذرا و موقت است تا جایی که پلیس به سراغ‌شان بیاید و ثالثا، هدف‌اش جمع‌یابی و کمک‌ است. من هم همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم خیلی‌ها در این دنیا «شهر»ستیزند؛ اما هنوز کسی درست نمی‌داند که چه باید بکنیم با این هیولایی که خودمان ساختیم.

  • ۱۰ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۰۵

سید، فقط دبیرکل یک حزب شیعه در جنوب لبنان نبود. او‌ مهم‌ترین رهبر مقاومت مردمی و چریکی غیردولتی در عصر معاصر بود. او قلب پرشور یک چریک جوان، فصاحت یک شاعر کلاسیک عرب و مغز سرد یک شطرنج‌باز را توامان داشت. همان استراتژیستی که نبوغ‌اش را، حتی دشمنان‌اش تصدیق می‌کردند. او زیباترین تجسم انسانِ قیام کرده‌ی به حاشیه رانده شده‌، تحقیر و طرد شده‌، و پست و فروتر تلقی شده‌ی آسیایی، علیه نظم سلطه‌گرانه، زورگویانه و ضدانسانی غربی بود. به رغم شهادت سید، من روزی را تمنا می‌کنم که آخرین صهیونیست‌ هم گورش را از اراضی اشغالی گم کند و در پی سال‌ها ایستادگی و مقاومت و مبترزه، بر آن ویرانه‌های ستم و در آن لحظات پاک‌ رهایی، در جمع هزاران یهودی و مسیحی و مسلمان از فلسطین و لبنان و مصر و اردن و یمن و عراق و ترکیه و قطر و عربستان و البته، ایران؛ پاکوبان و دست‌افشان این سرود را بخوانیم. و روح سید، حتما در آن روز با ما فرزندان‌اش خواهد بود. «و من آن روز را انتظار می‌کشم/ حتی روزی که دیگر نباشم».

  • ۰۶ اسفند ۰۳ ، ۱۴:۴۰

بر خودم تکلیف کرده‌ام در مقام یک شهروند در هر موضع سیاسی که قرار می‌گیرم، با دست‌کم پنج اصل جمهوری‌خواهانه هماهنگ باشم:
۱_خروج را بپذیر! چنان زندگی کن که «گسستِ» حاصل از «زن‌-زندگی‌-آزادی» را جدی گرفته باشی. به این فکر کن که زندگی‌ات چگونه می‌تواند این گسست را حفظ کند و الزامات و اثرات آن را تاب بیاورد.
۲_دولت را فراموش کن! با خودت فکر کن که چگونه می‌شود بی‌آن‌که سهم دولت در ساختن واقعیت را دست کم بگیری به ساختن اجتماع‌هایی دست بزنی که از دولت مستقل‌‌اند. امکان‌ها و خلاقیت‌های خودت و دوستان‌ات در کمک به «قدرت‌یابی جامعه» را هم دست کم نگیر.
۳_خودت را تفویض نکن! هر لحظه به خودت، به دوستانت و به هم‌شهروندان‌ات یادآوری کن که «قدرت مؤسس» خود را به هیچ نهاد، گروه یا مرجعیتی واگذار نکنند. تا می‌توانی از تفویض قدرت‌‌ات به این وکیل یا آن نماینده، به این میانجی یا آن رهبر، به این اتوریته یا آن کاریزما اجتناب کن. به این بیاندیش که چگونه می‌توان به قدرت جمعی خودگردانی‌های مردمی افزود و عوض «واگذاری سیاست به سیاست‌مداران» به سیاسی‌شدن فزاینده‌ی خود «مردم» به اتکای افزایش اشتیاق به مشارکت در سرنوشت مشترک دامن زد.
۴_آزادی را مبنا بگیر! تخیل جامعه‌ی آینده را بر ایده‌ی آزادی بنا کن. آزادی در وجه سلبی‌اش نفی هر شکلی از سلطه است و در جنبه‌ی ایجابی‌اش بسط توان‌ها و امکان‌های افراد، گروه‌ها و مردمان. آزادی، به این معنا، اصلا باید ایده‌ی جهت‌دهنده‌ی زندگی تو باشد. ایران آینده را که تخیل می‌کنی یک «ایران آزاد» را تخیل کن، «آزاد از» اَشکال سلطه و «آزاد برای» شکوفایی قدرت‌ها و خلاقیت‌های شهروندان متکثر. بر این اساس، تو متعهد می‌شوی که از هر گروه ستمدیده‌ای، ولو کوچک و اقلیت حمایت خواهی کرد. باید روزان و شبان به خودت یادآوری کنی که ما، برادران و خواهران هر کسی هستیم که از زورگویان ترسیده باشد، گرسنه و عریان مانده باشد، مالش را باخته باشد، کتک ‌خورده باشد، آزار جنسی دیده باشد، کشته شده باشد، کشته داده باشد یا هنوز بلاتکلیف سرنوشت عزیزان‌اش باشد.
۵_خودسازانه آماده باش! وضع همیشه بدتر خواهد شد. پس برای انجام کار جدی و نه نمایشی، همیشه خودت را برای روزهای سخت‌تر آماده کن و هر روز و هر شب به خودت یادآوری کن که من، دوستان و هم‌شهروندان‌ام به سخت‌کوشی، به استقامت، به شکیبایی، به کار جمعی، به همبستگی، به شورمندی، به خیال‌پردازی و به امیدورزی نیاز داریم. باشد که اذهان و بدن‌هامان در این راه ما را همراهی کنند. «من هیچ توهمی ندارم و ابدا منتظر نیستم که فردا، در این کشور، با یک چرخش چوب میزانه، شاهد نوزایش آزادی، احترام به حقوق، شرافت عمومی، صداقت در عقاید، حسن‌ نیت روزنامه‌ها، اخلاقیات حکومت، خرد نزد بورژوا و عقل سلیم نزد عوام باشیم[...]قتل‌عام‌هایی رخ خواهد داد و حمام خونی که از به خاک افتادن‌ها به راه خواهد افتاد، هولناک خواهد بود. ما گشایش عصر جدید را نخواهیم دید. ما در شب پیکار می‌کنیم. پس باید خود را آماده کنیم تا از این زندگی دفاع کنیم، بی‌آن‌که غم و اندوه و ناامیدی ما را از تکلیف‌مان باز دارد. باید به یک‌دیگر یاری برسانیم. باید هم‌دیگر را در تاریکی صدا بزنیم و فارغ از نتیجه هر بار که شاید فرصتی پدید آید، عدالت را عملی کنیم...» (از سخنرانی پرودون-۱۸۶۰)

  • ۰۴ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۶

از آن‌جایی که حتما دیگر از رنج‌نامه‌های این حقیر وقیر خسته شده‌اید (باور کنید خودم هم خسته شده‌ام😁) بیاید به ادا و اطوار روشن‌فکری و کار فرهنگی خودمان برگردیم: «هنر حکم‌رانی نشدن»، با عنوان فرعی «تاریخ آنارشیستی مناطق مرتفع جنوب شرقی آسیا.» به هر حال آنارشیسم همیشه محکوم است که در عین حال که با سایر گروه‌ها و فعالان سیاسی و مدنی در نقد قدرت همراه است، اما قدرت را به «هر شکل» منکر می‌شود و در نتیجه موضعی مطلقاً نفی‌کننده اتخاذ می‌کند. همیشه ادعا می‌شود که به زعم آنارشیست‌ها، نهاد قدرت ذاتاً نامشروع است. در نتیجه، انگار آنارشیست‌ همیشه در اوج لذت است. انگار آنارشیست‌ همواره از هر اتهامی مبراست، زیرا مسئولیت هیچ اتفاقی را نمی‌پذیرد. گویی آنارشیست موضعی «همواره-اپوزیسیون» دارد؛ چه در چپ (ایجاب‌گریز) و چه حتی در راست (رهاسازی بی‌پروای بازار). و همیشه هم متهم است که معلوم نیست به لحاظ ایجابی آنارشیست چه می‌خواهد و اگر از او بپرسند بعد از فروپاشی کلیه‌ی نهادهای قدرت چه روی خواهد داد، او یا سکوت می‌کند یا داستان‌های خیالی و کودکانه برایتان تعریف خواهد کرد. چون انگار برای فرد آنارشیست، فردای انقلاب مهم نیست، او عاشق خود «لحظه‌ی انقلاب» است و احتمالا فردای انقلاب، دوباره بر علیه دولت مستقرِ بعدی عمل خواهد کرد. خب، با همه‌ی این انتقادات غالبا مهمل و بعضاً قابل‌تامل و البته همگی قابل تحمل(!)؛ من فکر می‌کنم این کتاب که بیش از هرچیز، پدیدارشناسی یک تجربه‌ی «آزادی» در جنوب غربی چین است پاسخ مناسبی به این ادعاها باشد و چقدر جای ترجمه‌ی فارسی آن در قفسه‌ی کتاب‌فروشی‌های ما خالی‌ست. (در این‌جا و یا حتی در بین دوستان خودتان، کسی هست که علاقه‌مند به ترجمه‌ی آن باشد؟) یک نکته‌ی جالب دیگر در مورد این کتاب، این است که این وضعیت آنارشیستی، محدود به دنیای پیشا مدرن نیست و ده سال بعد از چاپ کتاب و در دوره کرونا هم، حتی همین دولت مدرن و تماما توتالیتر فعلی هم از پس کنترل بهداشتی منطقه‌ی کوهستانی جنوب غربی چین که (کتاب درباره مزایای آنارشیستی جغرافیای آن صحبت می‌کند)، برنیامد و «رها»یش کرد‌. خواستنی نیست؟

  • ۰۲ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۱۲

 پرزیدنت ترامپ امر فرموده که صندوق توسعه‌ی ملی هم ایجاد بشود. چنین صندوقی قاعدتاً توسط دولتی ایجاد می‌شود که پول اضافه‌ای دارد. مثل دولت نروژ. اما دولت آمریکا که سال‌هاست کسری بودجه و تراز تجاری منفی دارد! با درآمدی که وجود ندارد که نمی‌شود پس‌اندازی داشت. پس این صندوق از همان ابتدا یک چاله‌ی بدهی‌ست. اما خود این عبارت «سرمایه‌گذاری دولت در...» هم خر کردن عوام است. چون «سرمایه‌گذاری دولت» اصلا «سرمایه‌گذاری» نیست‌! خرج است! و حالا از طریق چنین صندوقی مجوز خواهد داشت که برای شرکت‌های خصوصی خرج کند. پس مخارج از بخشی از دولت به بخش دیگر آن جابه‌جا می‌شود و به رغم ادعای محافظه‌کاران جمهوری‌خواه، دولت آمریکا از اینی که هست هم بزرگ‌تر خواهد شد.

  • ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۰۵:۲۱

به نظرم می‌رسد که مستند «تسخیر» (۲۰۰۴، نائومی کلاین)، درباره‌ی جنبش آنارشیستی تسخیر کارخانه‌های ورشکسته در آرژانتین، درس بزرگی برای کارگران و فعالان چپ در ایران است, که بر این عقیده استوار بمانند که صنایع کشور، سرمایه‌ی «ملی‌»اند و نه اموال شخصی. به همان اندازه که سرمایه و ایده‌ی کارفرما در آن اهمیت دارد، دانش مهندسان و کار کارگران هم در آن سهیم بوده است. نمی‌توان اجازه داد سرمایه‌های ملی نابود شوند. اگر دولت کارخانه‌ها را به بهای اندک به رانت‌خواران مدعی بخش خصوصی واگذار می‌کند تا بعد از اخذ وام های کلان، کارگران را تعدیل و کارخانه را ورشکسته کنند که مواد خام، ماشین‌آلات و زمین کارخانه‌ها را هم بفروشند و با خروج سرمایه از کشور بگریزند، کارگران ایرانی هم می‌توانستند در صورت وحدت تشکیلاتی در قالب سندیکاها در برابر فرصت‌طلبی کارفرماها بایستند و هم زندگی خود را نجات دهند و هم تولید ملی را. افسوس که جناح‌های سیاسی ایران در این استثمار منابع ملی هم‌دست و هم‌داستان‌اند. اصول‌گرا/عدالت‌خواه‌ها به بهانه‌ی «مردمی کردن اقتصاد»، آن را به رانت‌خواران واگذار و کارگر معترض را سرکوب می‌کنند و اصلاح‌طلب/اعتدال‌گراها به نام «دفاع از آزادی»، فقط آزادی فعالیت اقتصادی کارفرمای غیرمولد را تضمین می‌کنند و آزادی کارگر در  داشتن سندیکای مستقل را به رسمیت نمی‌شناسند.
پوپولیست‌های اصول‌گرا و اصلاح‌طلب، کارگران را به‌شکل توده‌ی غیرمتشکلی می‌خواهند که به ندای بیعت با رهبری یا «تکرار می‌کنم» خاتمی هر چند سال در زمان انتخابات، یک‌شبه و کورکورانه به صحنه بیایند و به لیست‌هایی رأی بدهد که هیچ سهمی در شکل‌گیری آن‌ها نداشته و هیچ نفعی از پیروزی آن‌ها نخواهد برد. سندیکاها و سازمان‌های صنفی اقشار مختلف جامعه، مکمل احزاب مردمی و تنها راه تعمیق دموکراسی‌اند؛ وگرنه پوپولیسم پیروز خواهد شد. 

  • ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۱۵

ساعات پایانی ۱۹ بهمن است. امسال اولین سالی بود که ۱۹ بهمن آمد و رفت و کسی از سیاه‌کل ننوشت. اشکالی ندارد. اما به قول فروغ: مرا تبار خونی گل‌ها به زیستن متعهد کرده است.

  • ۱۹ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۴۱

این روزها شاهد آن هستیم که در واکنش به اعتراضات مردمی و انعکاس رسانه‌ای رسانه‌های غیررسمی، عده‌ای از نیروهای به اصطلاح «چپ»، آن را با عنوان «چپِ برانداز» بایکوت و تکفیر می‌کنند. برای من که از موضع آنارشیستی به مسائل نگاه می‌کنم هم البته این پرسش پیش آمده است که خب، چپ اگر «برانداز» (=رادیکال) نیست، پس چیست؟ یا به عبارتی، بدیل «چپ برانداز» در جریانات چپ چیست؟ سیاهه‌ای به ذهنم رسید که البته شاید انواع دیگری از «چپ» هم (مانند «چپِ سیاه‌باز»، یا «چپِ خانم‌باز» یا غیره) از آن جا مانده باشد و به مرور تکیمل خواهد شد.
چپِ «بسوز و بساز»: چپی که می‌داند قدرتی در مبارزه با ج.ا و همچنین جایگاهی در میان کارگران و دیگر فرودستان ندارد، فلذا با آن به‌مثابه‌ی قدرتی محتوم و ماندنی کنار می‌آید و مخالف هرگونه شورش است. 
چپِ «بساز و بباز»: چپی که با ج.ا به‌عنوان سنگر مبارزه با امپریالیسم (آن هم فقط امپریالیسمِ آمریکا!) سازش می‌کند و نرد عشق می‌بازد.
چپِ «سرباز»: چپی که در مبارزه با آمریکا و همراهی با روسیه و چین چنان پیش می‌رود که سربازِ ولایت و شیفته‌ی «سردار دل‌ها» می‌شود.
چپِ «ناناز»: چپ برآمده از طبقات بالای جامعه که در سنگر آسایش کشورهای لیبرال‌دموکرات و سوسیال‌دموکرات آمریکای شمالی و اروپای غربی برای مردم درگیر تحریم خارجی و استبداد داخلی تئوری می‌بافد.
چپِ «پرواز»: چپی که دور هم جمع می‌شوند برای سیگاری بار زدن و پرواز با ماشین زمان به صحنه‌های انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و جنبش می ۶۸ فرانسه.
چپِ «بساز و بنداز»: چپی که مرتب در باب دیروز، امروز و فردا تئوری‌های اباطیل و اراجیف می‌سازد و به اقشار فرودست و نیروهای سیاسی می‌اندازد.
چپِ «شیراز»: چپ خسته، بسته و دلشکسته که چون حال تشکل‌یابی و نظریه‌پردازی ندارد، هرگونه شورش را حرکت آوانتوریستی تلقی می‌کند.

  • ۱۰ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۹

من این کارزار در اعتراض به حکم اعدام پخشان عزیزی را امضا کرده‌ام. با این توضیح که من فکر می‌کنم نیازی به اثبات مدد‌کار بودن/تجزیه‌طلب بودن ایشان نیست و حکم اعدام تحت هر شرایطی محکوم است و بر همین اساس، سال‌ها پیش با خودم عهد بستم که اگر کسی محکوم به اعدام شد -دوست‌ام باشد یا دشمن‌ام، بشناسم یا نشناسم، و... - با اعدام، به مثابه «سلطه‌ی انسانی بر جان انسان دیگر»، مخالفت کنم و به جای پرداختن به صحت و سلامت فرآیند دادرسی (وکیل انتخابی داشتن/نداشتن، شکنجه شدن/نشدن، محارب بودن/نبودن، مجبور به اعتراف شدن/نشدن) مستقیما اصل اعدام را -به عنوان «قتل قانونی» نشانه بگیرم: «ما نمی‌خواهیم دولت اجازه داشته باشد که بکُشد!»
ویکتور هوگو رمان «آخرین روزهای یک محکوم به مرگ» (Le Dernier Jour d'un Condamné) را با هدف تقبیح مجازات اعدام نوشته و گفته بود: امیدوارم روزی حکم اعدام برای همیشه در فرانسه و در اروپا ملغی شود. روبر بادانته، وکیل محکومین به اعدام که وزیر دادگستری کابینه‌ی میتران شد تا این حکم را لغو کند و در نهایت موفق شد اعدام را در سرتاسر اروپا ممنوع کند، همیشه به همین جمله‌ی هوگو ارجاع می‌داد. حالا هم شما اعدام کنید. تاریخ انقلاب فرانسه نشان‌مان می‌دهد که نوبت اعدامِ اعدام‌کنندگان هم می‌رسد.

  • ۳۰ دی ۰۳ ، ۲۳:۱۵

درمورد کارزارِ آزادی ثلاثه‌ی محصوره صحبت می‌کردیم و گفتم که من هم برای آزادی مهندس موسوی و همسرشان این کارزار را امضا کرده‌ام و بیست‌وپنجم بهمن انشاا... در تهران خواهم بود. یکی از آشنایانِ حاضر پرسید: «آخر تو کدوم "ور"ی هستی؟» من که البته به طنز آن دو بیت معروف عطار را خواندم، که: «نه در مسجد گذارندم که رند است/ نه در می‌خانه کین خمار خام است!/ میان مسجد و می‌خانه راهی‌ست!/ بجویید ای عزیزان کین کدام است!». اما ورای همه‌ی این‌ها، من فکر می‌کنم به قول دهباشی، «ورِ» خوب، «ورِ» آدم‌های منصف و میهن‌دوست است. البته یعنی کسانی که میهن را، «اجتماع اشتراکی شهروندان آزاد و برابر» می‌دانند و هماره می‌ستیزند با هر آن‌چه که این «آزادی»و «برابری» و «شهروندی» را تهدید و تحدید می‌کند. «انصاف» که  البته یک صفت فردی‌ست و هر انسانی مسئولیت دارد که در تقویت آن در نهاد خویشتن بکوشد. اما به گمان من، در این شرایط خطیری که ما در آن به سر می‌بریم، لازمه‌ی «میهن‌دوستی»، درک اقتصائات اقتصادی و البته هشدارهای سیاست منطقه‌ای و داخلی‌ست. بر این اساس، من یک اصلاح‌طلبم و همواره یک اصلاح‌طلب خواهم ماند.

اما من «اصلاح‌طلب» را، در معنی‌ای مرزی و آستانه‌ای می‌فهمم و «اصلاح‌طلبی ساختاری» (در بیان تاج‌زاده) یا «گذارطلبی» (به بنان دباغ) که من هم به آن می‌اندیشم، با ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ مهندس موسوی، یک نماد سیاسی و با همایش مجازی «نجات ایران» (که این تعبیر و نام‌گذاری هم از متن همان بیانیه‌ی مهندس موسوی‌ست) نحبگان داخلی و خارجی خودش را هم پیدا کرده است. مطابق آن بیانیه (که به نوعی، مانیفست این جریان است)، این جریان اساسا فروتن است و برخلاف دو گروه معاند و موافق ج.ا، اساسا ادعایی ندارد که حقیقت غایی و نهایی نزد اوست. این جریان فقط یک معیار را به رسمیت می‌شناسد: «جمهور مردم». چنین است که این طرح سه‌مرحله‌ای معنادار می‌شود: یکم) آیا جمهور مردم خواهان تغییر قانون اساسی هستند؟ «برگزاری همه‌پرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید». دوم) اگر جمهور مردم طالب تغییر قانون اساسی بود باید مجلس موسسانی متشکل از آرای مستقیم مردمی تشکیل شود. به نظرم می‌رسد که مهندس در نگارش این سطور به تجربه‌ی ۲۰۲۰ شیلی نظر داشته‌اند: «در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه». و در نهایت، باز هم داور نهاییِ خروجیِ مجلس موسسان، جمهور مردم است: «همه‌پرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم». البته خود مهندس هم هوشمندانه اشاره می‌کنند که این پروسه بسیار ابهام آلود است: «این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است. کمترینش آنکه چه کسی قرار است آن را بپذیرد یا به اجرا بگذارد. از آن بالاتر چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم. از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم.» این ادعا البته با نظر به شرایط فعلی درست هست، اما اتفاقا با نظر به شرایط فعلی ضرورتا هم درست نیست؛ چون توازن قوای فعلی، ضرورتا پابرجا نیست! 

مورد بسیار مهمی که بین مهندس موسوی (و حامیان‌شان) با آقای خاتمی (و پیروان‌شان) -که البته هر دو گروه مخالف تغییرات رادیکال هستند- مرزگذاری می‌کند، نوع نگاه به «جامعه» است. «وفاق» و «توافق سازی» که کلیدواژه‌ی اصلی نواصلاح‌طلبیِ متاخر است (که پاسخی به تز «فشار از پایین، چانه‌زنی از بالا»ی اصلاح‌طلبیِ متقدم بود) در عمل به نوعی دولت‌گراییِ افراطی منتج شده، تا به جایی که سخن‌گوی محترم دولت وفاق صراحتا اذعان می‌کنند نیازی به راهپیمایی و لشکرکشی خیابانی و سر و صدا و جار و جنجال نیست چرا که این کارها مسیر توافق‌سازی را مسدود می‌کند! به واقع مطابق این تلقی، «جامعه» به عنوان یک مزاحم، یک پارازیت و یک اخلال تلقی می‌شود در حالی که از او صرفا توقع می‌رود به مثابه «طفلی صغیر» اختیارات و خواسته‌های خود را به «دولت» اصلاح‌طلب (همان خدای زمینی) تفویض کند! 

من نقش قابل توجه دولت در فراهم کردن بستری برای امکان رشد را انکار نمی‌کنم و البته که از انتخابات به عنوان ابزاری که بتوانم بخشی از قوه‌ی مجریه را به خدمت درآورم هم استفاده می‌کنم. اما فکر می‌کنم محدود و متوقف ماندن در دولت و تقلیل سیاست به مدیریت (و بدتر از آن، تقلیل سیاست به مدیران!) را نقطه‌ی ضعف اصلی اصلاح‌طلبان دولت‌گرا می‌دانم و فکر می‌کنم نقطه‌‌ی افتراق دقیقا این‌جاست که من بیش از یک ایده‌ی سیاسی، به یک نظریه‌ی اجتماعی می‌اندیشم و چشمانم معطوف به این پرسش است که چطور می‌توانیم اقشارِ سایه شده و طرد شده و رانده شده و نادیده‌ گرفته شده را فرا بخوانیم، تا به شکلی «خودآیین»، خود صدای خویشتن باشند و قدرت موسس خود را به هیچ جناح، حزب و دولتی واگذار نکنند. چنین است که من یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا هستم و همواره یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا خواهم ماند.

  • ۲۹ دی ۰۳ ، ۱۲:۳۱