کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۲۰ مطلب با موضوع «جمهوری‌خواهی» ثبت شده است

چند سالی‌ست که می‌گذرد، اما هنوز نوشتن از او به غایت دشوار است و احتمالا تا همیشه نوشتن از او دشوار خواهد بود. می‌توانی با او مخالف باشی، می‌توانی با تک‌تک کلمات‌اش زاویه و با یکایک ایده‌هایش سر جنگ داشته باشی؛ اما نمی‌توانی قلب‌ات را از هجوم صداقت‌اش محفوظ بداری و پایمردی و وطن‌دوستی‌اش را فراموش کنی. آری، فریبرز رئیس‌دانا تسخیر می‌کند. او قلب شما را تسخیر می‌کند، چون سراپا همه‌چیزش ستیز با اقسام گوناگون سلطه بود: سلطه‌ی دین، سلطه‌ی سرمایه، سلطه‌ی دولتی و سلطه‌ی خارجی. او قلب شما را تسخیر می‌کند، چون در هیاهو و همهمه‌ی کسانی که فرودستان را از قطار انقلاب پیاده کردند، او یگانه صدای کارگران بود. در زمانه‌ای که همه می‌خواستند بر «توسن توسعه» سوار شوند، تنها او بود که فرمان ایست می‌داد. هم او که در روزهایی که سخن از «زن» خواب همگان را می‌آشفت، «کمپین یک میلیون امضا» را راه انداخت. او شما را تسخیر می‌کند، چون همه‌ی بودن‌اش را به پای حفاظت از زمین و کار و آزادی فدا کرد. نمی‌دانم، من نه تعریف‌ کردن بلد هستم، و نه در کسی ذوب می‌شوم. اما او، فریبرز رئیس‌دانا، تسخیر می‌کند.

  • ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۱۳:۱۳

به نظر من مهم‌ترین و مثبت‌ترین ویژگی جرمی کوربین این است که سیاستمدار حرفه‌ای (Career Politician) نیست. منظورم از سیاستمدار حرفه‌ای کسی‌ست که وارد دنیای سیاست می‌شود تا به‌تدریج پیشرفت کند و پله‌پله به مقام‌های بالاتر سیاسی برسد. کوربین این‌طور نیست. نگاه‌اش به سیاست و هدف‌اش از آن، به آن‌چه من از سیاست می‌پسندم خیلی نزدیک‌ است.
فیلمی دیدم از یکی از جلسات پرسش و پاسخ پیش از انتخابات نخست‌وزیری، که خبرنگار از او پرسید: «تو بیشتر فعال سیاسی (اکتیویست) هستی تا سیاستمدار و من نمی‌توانم در نقش نخست‌وزیر (و حتی نماینده مجلس) به تو اعتماد کنم. خب، چه جوابی داری؟» کوربین گفت: «از نظر من این‌ها (اکتیویست و سیاستمدار) با هم فرقی ندارند. من هدفم این بوده کاری کنم که دنیای اطرافم جای بهتری برای زندگی همه باشد و هر کاری که بکنم در جهت همین هدف است. سال‌هاست کمپین سیاسی می‌کنم و نماینده مجلس هم هستم و حالا شرایطی پیش آمده که شاید نخست‌وزیر شوم. من همه این‌ها را وسیله‌ای برای رسیدن به همان هدف می‌بینم؛ بهتر کردن زندگی آدم‌های اطرافم
من این حرف کوربین را باور می‌کنم و فکر می‌کنم زندگی سیاسی و موضع‌گیری‌های همه این چند دهه و از جمله همین دو-سه سال اخیرش همین را ثابت می‌کند. کوربین سیاستمدار حرفه‌ای نیست، بنابراین مواضع اصولی‌اش را بر اساس نظرات رای‌دهنده‌ها تغییر نمی‌دهد. سعی می‌کند مردم را متقاعد کند که به برنامه‌های او رای بدهند، نه این‌که مواضع و برنامه‌هایش را جوری تنظیم کند که «رای بیاورد». این رویکرد از جواب‌هایی که به سوال‌های مخاطبان در پرسش و پاسخ تلویزیون می‌داد هم معلوم بود.
مثلا طرف می‌گفت من شغلم فلان است و با سر کار آمدن تو وضع من بهتر نمی‌شود. کوربین به‌جای این‌که چون نئولیبرال‌ها با عدد و رقم بازی کند و وانمود کند که سیاست‌های او مستقیما به نفع این آدم خاص است، گفت که ممکن است بعضی‌ها از جمله تو سودشان کمتر شود ولی با سیاست‌های من کل جامعه وضع بهتری خواهد داشت. گفت با سیاست‌های من، تو و فرزندانت در جامعه‌ای عادلانه‌تر زندگی خواهید کرد، ضمن این‌که کارگران و کارمندانی با تحصیلات و مهارت‌های بیشتر گیرت خواهد آمد. بعد هم گفت بی‌عدالتی‌ها در جامعه ما غیرقابل‌تحمل شده و همه ما باید سرمایه‌گذاری کنیم تا جامعه بهتری داشته باشیم.
یا در مورد بحث استفاده از سلاح هسته‌ای، کوربین به هیچ وجه حاضر نشد باج بدهد. اول گفت در هیچ شرایطی حاضر نیست شروع‌کننده حمله‌ی هسته‌ای باشد. بعد چند نفر ریختند سرش و پشت هم سوال می‌کردند که اگر امنیت بریتانیا از طرف کره شمالی یا ایران در خطر باشد حاضری آن دکمه قرمز لعنتی سلاح هسته‌ای را بزنی یا منتظر می‌شوی تا آنها بیایند و همه ما را بخورند. اول گفت من همه راه‌های دیگر را می‌روم تا کار به آنجا نکشد و مشخصا به مذاکرات موفق با ایران اشاره کرد که راهش این است. ولی وقتی دید دوستان ول‌کن نیستند، نهایتا گفت من حاضر نیستم (و مطمئنم شما هم حاضر نیستید) اقدامی انجام بدهم که جان صدها هزار و شاید میلیون‌ها نفر را بگیرد.
کوربین را دوست دارم. نه فقط چون سوسیالیست است. بلکه چون او نماینده همه آن سیاست‌هایی است که من طرفدارش هستم: بهداشت و آموزش عمومی رایگان، مالیات سنگین بر ثروتمندان و شرکت‌های بزرگ، برابری جنسیتی و نژادی، کوچک کردن صنایع نظامی و سیاست خارجی غیرامپریالیستی. این‌که این سیاست‌ها چقدر عملی هستند را نمی‌دانم. تصور من این است که اگر حزبی مصمم و مردمی پرانگیزه، پیگیر و همراه داشته باشی، می‌شود و اگر هم نشد، خدشه‌ای به درست بودن مسیر وارد نمی‌کند.
[پیروزی و شکست‌اش
بیرون ز گفت ماست.
فرخنده آن که راه به هنجار می‌رود!- کسرایی]

  • ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۳۸

این قطعه را امروز بارها و بارها شنیدم و همان‌قدر آرزو کردم که شبِ وطن، به قدر شبانگیِ یلدا نپاید.

  • ۲ نظر
  • ۱۰ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۱۳

بر خودم تکلیف کرده‌ام در مقام یک شهروند در هر موضع سیاسی که قرار می‌گیرم، با دست‌کم پنج اصل جمهوری‌خواهانه هماهنگ باشم:
۱_خروج را بپذیر! چنان زندگی کن که «گسستِ» حاصل از «زن‌-زندگی‌-آزادی» را جدی گرفته باشی. به این فکر کن که زندگی‌ات چگونه می‌تواند این گسست را حفظ کند و الزامات و اثرات آن را تاب بیاورد.
۲_دولت را فراموش کن! با خودت فکر کن که چگونه می‌شود بی‌آن‌که سهم دولت در ساختن واقعیت را دست کم بگیری به ساختن اجتماع‌هایی دست بزنی که از دولت مستقل‌‌اند. امکان‌ها و خلاقیت‌های خودت و دوستان‌ات در کمک به «قدرت‌یابی جامعه» را هم دست کم نگیر.
۳_خودت را تفویض نکن! هر لحظه به خودت، به دوستانت و به هم‌شهروندان‌ات یادآوری کن که «قدرت مؤسس» خود را به هیچ نهاد، گروه یا مرجعیتی واگذار نکنند. تا می‌توانی از تفویض قدرت‌‌ات به این وکیل یا آن نماینده، به این میانجی یا آن رهبر، به این اتوریته یا آن کاریزما اجتناب کن. به این بیاندیش که چگونه می‌توان به قدرت جمعی خودگردانی‌های مردمی افزود و عوض «واگذاری سیاست به سیاست‌مداران» به سیاسی‌شدن فزاینده‌ی خود «مردم» به اتکای افزایش اشتیاق به مشارکت در سرنوشت مشترک دامن زد.
۴_آزادی را مبنا بگیر! تخیل جامعه‌ی آینده را بر ایده‌ی آزادی بنا کن. آزادی در وجه سلبی‌اش نفی هر شکلی از سلطه است و در جنبه‌ی ایجابی‌اش بسط توان‌ها و امکان‌های افراد، گروه‌ها و مردمان. آزادی، به این معنا، اصلا باید ایده‌ی جهت‌دهنده‌ی زندگی تو باشد. ایران آینده را که تخیل می‌کنی یک «ایران آزاد» را تخیل کن، «آزاد از» اَشکال سلطه و «آزاد برای» شکوفایی قدرت‌ها و خلاقیت‌های شهروندان متکثر. بر این اساس، تو متعهد می‌شوی که از هر گروه ستمدیده‌ای، ولو کوچک و اقلیت حمایت خواهی کرد. باید روزان و شبان به خودت یادآوری کنی که ما، برادران و خواهران هر کسی هستیم که از زورگویان ترسیده باشد، گرسنه و عریان مانده باشد، مالش را باخته باشد، کتک ‌خورده باشد، آزار جنسی دیده باشد، کشته شده باشد، کشته داده باشد یا هنوز بلاتکلیف سرنوشت عزیزان‌اش باشد.
۵_خودسازانه آماده باش! وضع همیشه بدتر خواهد شد. پس برای انجام کار جدی و نه نمایشی، همیشه خودت را برای روزهای سخت‌تر آماده کن و هر روز و هر شب به خودت یادآوری کن که من، دوستان و هم‌شهروندان‌ام به سخت‌کوشی، به استقامت، به شکیبایی، به کار جمعی، به همبستگی، به شورمندی، به خیال‌پردازی و به امیدورزی نیاز داریم. باشد که اذهان و بدن‌هامان در این راه ما را همراهی کنند. «من هیچ توهمی ندارم و ابدا منتظر نیستم که فردا، در این کشور، با یک چرخش چوب میزانه، شاهد نوزایش آزادی، احترام به حقوق، شرافت عمومی، صداقت در عقاید، حسن‌ نیت روزنامه‌ها، اخلاقیات حکومت، خرد نزد بورژوا و عقل سلیم نزد عوام باشیم[...]قتل‌عام‌هایی رخ خواهد داد و حمام خونی که از به خاک افتادن‌ها به راه خواهد افتاد، هولناک خواهد بود. ما گشایش عصر جدید را نخواهیم دید. ما در شب پیکار می‌کنیم. پس باید خود را آماده کنیم تا از این زندگی دفاع کنیم، بی‌آن‌که غم و اندوه و ناامیدی ما را از تکلیف‌مان باز دارد. باید به یک‌دیگر یاری برسانیم. باید هم‌دیگر را در تاریکی صدا بزنیم و فارغ از نتیجه هر بار که شاید فرصتی پدید آید، عدالت را عملی کنیم...» (از سخنرانی پرودون-۱۸۶۰)

  • ۰۴ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۶

مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت،
که راضی‌ام به نسیمی کز آن دیار آید! (سعدی)
خب، واقعیت این است که اگر در روزگاری به دنیا آمده بودیم که این رخوتِ هولناک گریبان‌گیرمان نبود، من هم یکی که از این میهن‌دوستان دوآتشه بودم. به هر حال آدم خودش را می‌شناسد.
نَفَسم را پرِ پرواز از توست!
به دماوندِ تو سوگند!
که گر بگشایند بندم از بند،
ببینند که آواز از توست! (مشیری)
این چند خط را هم پیش‌تر بر پیشانی کتاب «برای عشق به میهن» نوشته و به رسم هدیه به یکی از دوستان پیش‌کش کرده بودم و فکر می‌کنم تقویت احساسات میهن‌دوستانه ضروری‌ست برای این روزهایی که لجن صهیونیستی خود را برای پنجه‌کشیدن آماده می‌کند: چنان‌که از عنوان‌اش هم پیداست، کتاب ویرولی تلاشی‌ست برای دفاع از میهن‌دوستی، بر وفق سنت جمهوری‌خواهی. نکته‌ی تعیین‌کننده آن است که ویرولی، این «میهن دوستی جمهوری‌خواهانه» را از مجرای نقد انواع و اقسام ناسیونالیسم‌ها پیش می‌برد. در واقع مسئله‌ی ویرولی آن است که نشان دهد چگونه می‌توان به «ملیت بدون ملی‌گرایی» فکر کرد و این‌که چرا عشق به میهن، اساسا با خودشیفتگی ستایش‌گرانه در قبال «هویت ملی»، «وحدت فرهنگی» و «گذشته‌های باشکوه» و دیگر اراجیف مشابه متفاوت است. اگر از ویرولی بپرسیم که «میهن» چیست، او به ما خواهد گفت: «اجتماع اشتراکی شهروندان آزاد و «برابر»؛ و «عشق به میهن» به این اعتبار چیزی نخواهد بود مگر «دلبستگی فعالانه به سرنوشت این اجتماع، از راه مبارزه‌ی پیگیرانه، با هر خصم داخلی و دشمن خارجی‌ای که آزادی و برابری شهروندان‌اش را به محاق می‌برد». 

شرح عکس: دیوارنوشته‌ی رزمندگان ایرانی در زمان پیش‌روی اولیه‌ی عراق در خوزستان در ابتدای جنگ: «تا آخرین قطره‌ی خون از میهن دفاع می‌کنیم». ایران آن‌جایی معنا می‌یابد که قلبی برایش می‌تپد و قلبی برایش از تپش می‌ایستد.

  • ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۰۵:۵۷

به نظرم می‌رسد که مستند «تسخیر» (۲۰۰۴، نائومی کلاین)، درباره‌ی جنبش آنارشیستی تسخیر کارخانه‌های ورشکسته در آرژانتین، درس بزرگی برای کارگران و فعالان چپ در ایران است, که بر این عقیده استوار بمانند که صنایع کشور، سرمایه‌ی «ملی‌»اند و نه اموال شخصی. به همان اندازه که سرمایه و ایده‌ی کارفرما در آن اهمیت دارد، دانش مهندسان و کار کارگران هم در آن سهیم بوده است. نمی‌توان اجازه داد سرمایه‌های ملی نابود شوند. اگر دولت کارخانه‌ها را به بهای اندک به رانت‌خواران مدعی بخش خصوصی واگذار می‌کند تا بعد از اخذ وام های کلان، کارگران را تعدیل و کارخانه را ورشکسته کنند که مواد خام، ماشین‌آلات و زمین کارخانه‌ها را هم بفروشند و با خروج سرمایه از کشور بگریزند، کارگران ایرانی هم می‌توانستند در صورت وحدت تشکیلاتی در قالب سندیکاها در برابر فرصت‌طلبی کارفرماها بایستند و هم زندگی خود را نجات دهند و هم تولید ملی را. افسوس که جناح‌های سیاسی ایران در این استثمار منابع ملی هم‌دست و هم‌داستان‌اند. اصول‌گرا/عدالت‌خواه‌ها به بهانه‌ی «مردمی کردن اقتصاد»، آن را به رانت‌خواران واگذار و کارگر معترض را سرکوب می‌کنند و اصلاح‌طلب/اعتدال‌گراها به نام «دفاع از آزادی»، فقط آزادی فعالیت اقتصادی کارفرمای غیرمولد را تضمین می‌کنند و آزادی کارگر در  داشتن سندیکای مستقل را به رسمیت نمی‌شناسند.
پوپولیست‌های اصول‌گرا و اصلاح‌طلب، کارگران را به‌شکل توده‌ی غیرمتشکلی می‌خواهند که به ندای بیعت با رهبری یا «تکرار می‌کنم» خاتمی هر چند سال در زمان انتخابات، یک‌شبه و کورکورانه به صحنه بیایند و به لیست‌هایی رأی بدهد که هیچ سهمی در شکل‌گیری آن‌ها نداشته و هیچ نفعی از پیروزی آن‌ها نخواهد برد. سندیکاها و سازمان‌های صنفی اقشار مختلف جامعه، مکمل احزاب مردمی و تنها راه تعمیق دموکراسی‌اند؛ وگرنه پوپولیسم پیروز خواهد شد. 

  • ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۱۵

سالگرد انقلاب، تهدیدات ترامپ، سالگرد حصر. خب، در تاریخ ایران لحظات بسیاری بوده‌اند که به نظر می‌رسیده است وضعیت از همه‌ی امکان‌های خود به تمامی تهی شده و به بن‌بست رسیده است. لحظه‌ی حاضر هم بی‌تردید یکی از همان لحظه‌هاست، و شاید سخت‌جان‌ترین‌شان. با این‌همه، نه از حیث نظری و نه از لحاظ عملی، نباید تسلیم انسدادی شد که خوش دارد خود را جاودانه جلوه دهد. در زیر این وضعیت، انبوهی از پویندگی‌ها و تحرکات فزاینده‌ی نیروهای خُرد اجتماعی در جریان است که صحنه‌ی میدان را، به رغم تصور نابجایی که از ایستایی آن داریم، هر روز تغییر می‌دهند. بن‌بستی که از آن حرف می‌زنیم، صد البته که واقعی‌ست و ریشه‌های بسی محکمی هم در خودِ واقعیت دارد؛ اما درست در قلب آن، کثرتی از امکان‌‌های عینی هم در کار است که آن‌ها نیز از ظرفیت‌های همین واقعیت مایه می‌گیرند! البته من احمق نیستم و می‌دانم که همه‌ی این امکان‌ها، لزوماً در راستای یک آینده‌ی رهایی‌یافته جهت نگرفته‌اند –و هیچ بعید نیست آینده‌ای به مراتب بدتر از این در انتظارمان باشد!– اما این‌قدر هست که باور نکنیم وضعیت حاضر از هر امکانی خالی شده است. اتفاقاً، به نظرم می‌رسد، مسئله‌ی آینده بیش از آن‌که بر سر بی‌امکانی باشد، بر سر ستیزِ میانِ این‌همه امکان‌ رقیب است! تاریخ در لحظه‌ی حال آبستن است، شاید آبستن هیولا، و شاید هم آبستن «امر نو»، و ما در مقام مردمِ ناهمگنِ متکثری که سرنوشت‌مان به هم گره خورده است، «در آستانه»، ایستاده‌ایم. باد موافقی نمی‌وزد اما بادبان‌ها برافراشته‌اند.

  • ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۱۰:۵۱

این روزها شاهد آن هستیم که در واکنش به اعتراضات مردمی و انعکاس رسانه‌ای رسانه‌های غیررسمی، عده‌ای از نیروهای به اصطلاح «چپ»، آن را با عنوان «چپِ برانداز» بایکوت و تکفیر می‌کنند. برای من که از موضع آنارشیستی به مسائل نگاه می‌کنم هم البته این پرسش پیش آمده است که خب، چپ اگر «برانداز» (=رادیکال) نیست، پس چیست؟ یا به عبارتی، بدیل «چپ برانداز» در جریانات چپ چیست؟ سیاهه‌ای به ذهنم رسید که البته شاید انواع دیگری از «چپ» هم (مانند «چپِ سیاه‌باز»، یا «چپِ خانم‌باز» یا غیره) از آن جا مانده باشد و به مرور تکیمل خواهد شد.
چپِ «بسوز و بساز»: چپی که می‌داند قدرتی در مبارزه با ج.ا و همچنین جایگاهی در میان کارگران و دیگر فرودستان ندارد، فلذا با آن به‌مثابه‌ی قدرتی محتوم و ماندنی کنار می‌آید و مخالف هرگونه شورش است. 
چپِ «بساز و بباز»: چپی که با ج.ا به‌عنوان سنگر مبارزه با امپریالیسم (آن هم فقط امپریالیسمِ آمریکا!) سازش می‌کند و نرد عشق می‌بازد.
چپِ «سرباز»: چپی که در مبارزه با آمریکا و همراهی با روسیه و چین چنان پیش می‌رود که سربازِ ولایت و شیفته‌ی «سردار دل‌ها» می‌شود.
چپِ «ناناز»: چپ برآمده از طبقات بالای جامعه که در سنگر آسایش کشورهای لیبرال‌دموکرات و سوسیال‌دموکرات آمریکای شمالی و اروپای غربی برای مردم درگیر تحریم خارجی و استبداد داخلی تئوری می‌بافد.
چپِ «پرواز»: چپی که دور هم جمع می‌شوند برای سیگاری بار زدن و پرواز با ماشین زمان به صحنه‌های انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و جنبش می ۶۸ فرانسه.
چپِ «بساز و بنداز»: چپی که مرتب در باب دیروز، امروز و فردا تئوری‌های اباطیل و اراجیف می‌سازد و به اقشار فرودست و نیروهای سیاسی می‌اندازد.
چپِ «شیراز»: چپ خسته، بسته و دلشکسته که چون حال تشکل‌یابی و نظریه‌پردازی ندارد، هرگونه شورش را حرکت آوانتوریستی تلقی می‌کند.

  • ۱۰ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۹

نمایشنامه کردی بود. بیش‌تر دیالوگ‌ها را تقریباً متوجه نمی‌شدم و به همین دلیل حوصله‌ام سر رفته بود که مدام باید با دیالوگ‌ها را با متن ترجمه فارسی تطبیق می‌دادم. داستان اما درباره‌ی دختری بود همیشه تکیده و فسرده. و پسر هم بود که هر کاری برای دخترک می‌کرد. اما دختر از سرگذشت‌اش و آن‌چه پیموده بود هیچ به پسر نمی‌گفت. حتی نام‌اش را! با این استدلال که تحمل رنج شنیدن نام‌ام را نداری. طبیعتاً به مرور پسر عاشق دختر می‌شد. هم چنان‌ که التماس کرد: «تنهام نذار، من فقط می‌تونم برای تو آواز بخونم». دختر هم که هم‌چنان پاشان و پریشان بود و می‌گفت «سرنوشت من آوارگی‌ست». در نهایت اما، در میان دریای اشک بود که نام‌اش را اعلام کرد: «az welatm». که یعنی، «من، سرزمینم.»
چند دقیقه‌ی آخر را تقریبا پیوسته اشک ریختم. برای وطن، برای سرزمین، برای خاک، برای ایران، و برای زبانی که حتی دیگر اصیل بلدش نیستم.
«این زمین مال ماست. ما هستیم که آن را شکافته‌ایم. ما بر رویش به دنیا آمده‌ایم. ما خودمان را رویش هلاک کرده‌ایم. نفسِ ما این‌جا خشکیده است. و اگر هم به هیچ دردی نمی‌خورَد، باز مال ماست.» (خوشه‌های خشم/ جان اشتاین بک)

  • ۰۴ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۴۷

درمورد کارزارِ آزادی ثلاثه‌ی محصوره صحبت می‌کردیم و گفتم که من هم برای آزادی مهندس موسوی و همسرشان این کارزار را امضا کرده‌ام و بیست‌وپنجم بهمن انشاا... در تهران خواهم بود. یکی از آشنایانِ حاضر پرسید: «آخر تو کدوم "ور"ی هستی؟» من که البته به طنز آن دو بیت معروف عطار را خواندم، که: «نه در مسجد گذارندم که رند است/ نه در می‌خانه کین خمار خام است!/ میان مسجد و می‌خانه راهی‌ست!/ بجویید ای عزیزان کین کدام است!». اما ورای همه‌ی این‌ها، من فکر می‌کنم به قول دهباشی، «ورِ» خوب، «ورِ» آدم‌های منصف و میهن‌دوست است. البته یعنی کسانی که میهن را، «اجتماع اشتراکی شهروندان آزاد و برابر» می‌دانند و هماره می‌ستیزند با هر آن‌چه که این «آزادی»و «برابری» و «شهروندی» را تهدید و تحدید می‌کند. «انصاف» که  البته یک صفت فردی‌ست و هر انسانی مسئولیت دارد که در تقویت آن در نهاد خویشتن بکوشد. اما به گمان من، در این شرایط خطیری که ما در آن به سر می‌بریم، لازمه‌ی «میهن‌دوستی»، درک اقتصائات اقتصادی و البته هشدارهای سیاست منطقه‌ای و داخلی‌ست. بر این اساس، من یک اصلاح‌طلبم و همواره یک اصلاح‌طلب خواهم ماند.

اما من «اصلاح‌طلب» را، در معنی‌ای مرزی و آستانه‌ای می‌فهمم و «اصلاح‌طلبی ساختاری» (در بیان تاج‌زاده) یا «گذارطلبی» (به بنان دباغ) که من هم به آن می‌اندیشم، با ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ مهندس موسوی، یک نماد سیاسی و با همایش مجازی «نجات ایران» (که این تعبیر و نام‌گذاری هم از متن همان بیانیه‌ی مهندس موسوی‌ست) نحبگان داخلی و خارجی خودش را هم پیدا کرده است. مطابق آن بیانیه (که به نوعی، مانیفست این جریان است)، این جریان اساسا فروتن است و برخلاف دو گروه معاند و موافق ج.ا، اساسا ادعایی ندارد که حقیقت غایی و نهایی نزد اوست. این جریان فقط یک معیار را به رسمیت می‌شناسد: «جمهور مردم». چنین است که این طرح سه‌مرحله‌ای معنادار می‌شود: یکم) آیا جمهور مردم خواهان تغییر قانون اساسی هستند؟ «برگزاری همه‌پرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید». دوم) اگر جمهور مردم طالب تغییر قانون اساسی بود باید مجلس موسسانی متشکل از آرای مستقیم مردمی تشکیل شود. به نظرم می‌رسد که مهندس در نگارش این سطور به تجربه‌ی ۲۰۲۰ شیلی نظر داشته‌اند: «در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه». و در نهایت، باز هم داور نهاییِ خروجیِ مجلس موسسان، جمهور مردم است: «همه‌پرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم». البته خود مهندس هم هوشمندانه اشاره می‌کنند که این پروسه بسیار ابهام آلود است: «این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است. کمترینش آنکه چه کسی قرار است آن را بپذیرد یا به اجرا بگذارد. از آن بالاتر چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم. از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم.» این ادعا البته با نظر به شرایط فعلی درست هست، اما اتفاقا با نظر به شرایط فعلی ضرورتا هم درست نیست؛ چون توازن قوای فعلی، ضرورتا پابرجا نیست! 

مورد بسیار مهمی که بین مهندس موسوی (و حامیان‌شان) با آقای خاتمی (و پیروان‌شان) -که البته هر دو گروه مخالف تغییرات رادیکال هستند- مرزگذاری می‌کند، نوع نگاه به «جامعه» است. «وفاق» و «توافق سازی» که کلیدواژه‌ی اصلی نواصلاح‌طلبیِ متاخر است (که پاسخی به تز «فشار از پایین، چانه‌زنی از بالا»ی اصلاح‌طلبیِ متقدم بود) در عمل به نوعی دولت‌گراییِ افراطی منتج شده، تا به جایی که سخن‌گوی محترم دولت وفاق صراحتا اذعان می‌کنند نیازی به راهپیمایی و لشکرکشی خیابانی و سر و صدا و جار و جنجال نیست چرا که این کارها مسیر توافق‌سازی را مسدود می‌کند! به واقع مطابق این تلقی، «جامعه» به عنوان یک مزاحم، یک پارازیت و یک اخلال تلقی می‌شود در حالی که از او صرفا توقع می‌رود به مثابه «طفلی صغیر» اختیارات و خواسته‌های خود را به «دولت» اصلاح‌طلب (همان خدای زمینی) تفویض کند! 

من نقش قابل توجه دولت در فراهم کردن بستری برای امکان رشد را انکار نمی‌کنم و البته که از انتخابات به عنوان ابزاری که بتوانم بخشی از قوه‌ی مجریه را به خدمت درآورم هم استفاده می‌کنم. اما فکر می‌کنم محدود و متوقف ماندن در دولت و تقلیل سیاست به مدیریت (و بدتر از آن، تقلیل سیاست به مدیران!) را نقطه‌ی ضعف اصلی اصلاح‌طلبان دولت‌گرا می‌دانم و فکر می‌کنم نقطه‌‌ی افتراق دقیقا این‌جاست که من بیش از یک ایده‌ی سیاسی، به یک نظریه‌ی اجتماعی می‌اندیشم و چشمانم معطوف به این پرسش است که چطور می‌توانیم اقشارِ سایه شده و طرد شده و رانده شده و نادیده‌ گرفته شده را فرا بخوانیم، تا به شکلی «خودآیین»، خود صدای خویشتن باشند و قدرت موسس خود را به هیچ جناح، حزب و دولتی واگذار نکنند. چنین است که من یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا هستم و همواره یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا خواهم ماند.

  • ۲۹ دی ۰۳ ، ۱۲:۳۱