به خانهاش باز نخواهد گشت و وطناش او را باز نخواهد شناخت. (فصل۷، آیات ۹_۱۰)
- ۲۳ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۲۶
به خانهاش باز نخواهد گشت و وطناش او را باز نخواهد شناخت. (فصل۷، آیات ۹_۱۰)
از پیامبر اسلام نقل است که: «وَ اَیْنَ مثلُ خدیجَه؟ صَدَّقَتْنی حینَ کَذَّبَنی النّاس» که یعنی «دیگر کجا چون خدیجه میتوان یافت؟ هنگامی مرا راستگو دانست، که دیگران دروغگویم میخواندند.» احتمالا جان دوست داشتن همین است. امروز که جهانی بر مناند، تو با من باش.
چون دوست موافق است، «سعدی»
سهل است جفای خلقِ عالم!
تکملهای بر سخنان استاد مومنی عزیز که برای همه قابل فهم است و پیشنهاد میکنم که اگر آب در دست دارید زمین بگذارید و حتما بشنوید (+)، در ماجرای بحران اقتصادی اخیر اگر اقتصاددانان «جریان اصلی»، دولتمردان، سیاستگذاران و کارفرمایان بر سر فقط یک موضوع اشتراک نظر داشته باشند آن موضوع، بیتردید، کاهش هزینههای بنگاهداری از راه پاییننگهداشتن دستمزد نیروهای کار است. به تعبیر دیگر، تا میتوان باید در برابر افزایش دستمزدها ایستادگی کرد. اینکه زندگی مزدبگیران تا چه حد فقیرانه است و در سایهی افول قدرت پول ملی هر روز تا چه حد فقیرانهتر میشود، در قیاس با ضابطهی تردیدناپذیر «کمهزینهسازی بنگاهداری» اساساً اهمیتی ندارد. اولین و بعضاً آخرین «راهحل» اقتصاد جریان اصلی (یا به قول مارکس، اقتصاد بورژوایی) برای برهههای رکود تورمی، زدن از دستمزدهاست. این راهحل اما فقط به روزگار بحران محدود نمیشود و اساساً یکی از اصلیترین استراتژیها، اگر نه اصلیترین استراتژی، برای رونق کسبوکار و افزایش سودآوری بنگاهها در یک اقتصاد سرمایهدارانه است. هرچه باشد سود و دستمزد، لااقل در کوتاهمدت، با یکدیگر در تعارضاند و در جهات معکوس حرکت میکنند: اگر قرار باشد سود بنگاه بالا برود باید دستمزد نیروی کار را پایین نگه داشت، از آن طرف، اگر دستمزدها بالا برود سود بنگاه کاهش پیدا میکند. این «تعارض منافع» هستهی سخت خودِ فرماسیون سرمایهداریست. با اینهمه بیایید ادعای «طرف سرمایه» را در چارچوب خود نظام سرمایه بررسی کنیم. استدلال کسانی که از دستمزدهای پایین دفاع میکنند یا با افزایش دستمزدها مخالفت میورزند ساده است: افزایش دستمزدِ نیروی کار یک بنگاه اقتصادی، هزینهی تولید را افزایش میدهد و این، الف) به قیمت کالاها یا خدماتی که بنگاه تولید میکند سرایت خواهد کرد، به این دلیل ساده که بنگاه میکوشد افزایش هزینهی تولید را از راه بالابردن قیمت محصولاتاش جبران کند؛ ب) افزایش قیمت کالاها و خدمات بیش از همه به زیانِ خودِ حداقلبگیرها خواهد بود، چراکه بالارفتن قیمتها در نهایت افزایش دستمزد آنها را خنثی میکند. در یک کلام: افزایش دستمزدها (از جمله حداقل دستمزد) به تورم دامن میزند (مارپیچ دستمزد-تورم). برای ارزیابی این ادعا باید سهم دستمزد نیروی کار در هزینههای تولید را بررسی کنیم. طبق اطلاعات مرکز آمار ایران در سالهای ۱۳۷۳، ۱۳۸۶ و ۱۳۹۲ سهم هزینهی نیروی انسانی (به تعبیر مرکز آمار: «جبران خدمات مزد و حقوقبگیران») از کل هزینههای تولید در «کارگاههای صنعتی ۶۰ نفر کارکن و بیشتر» به ترتیب ۶/۱۴، ۸/۸ و ۶/۴ درصد بوده است. چنانکه پیداست در ۲۰ سال اخیر از سهم دستمزدها در هزینهی تولید صنایع گوناگون پیوسته کاسته شده است. این روند نزولی دستکم دو دلیل عمده دارد. دلیل اول به افزایش سهم سرمایه (مشخصاً «سرمایهی ثابت»: ماشینآلات، تکنولوژی) در کارگاههای صنعتی مربوط میشود و دلیل دوم به رشد کمتر سطح دستمزدها در قیاس با دیگر هزینههای تولید. البته آمارهای مذکور گویای میانگین یا متوسط سهم دستمزدها در هزینههای تولید کارگاههای صنعتیست. گفتن ندارد که این نسبت در هر کارگاه صنعتی از حیث اینکه «سرمایهبر» باشد یا «کاربر» تفاوت میکند. دامنهی نوسان سهم نیروی انسانی در هزینههای تولید در سال ۹۲ بین ۰/۶ تا ۹/۲۸ درصد بوده است. طبعاً هر چه یک کارگاه صنعتی کاربرتر باشد سهم افزایش دستمزدها در هزینههای تولید آن بیشتر است. در سال ۹۲ صنایع «تولید پوشاک» (با ۹/۲۸ درصد)، «بازیافت» (با ۶/۲۸ درصد)، «تولید سایر وسایل حمل و نقل [غیرموتوری]» (با ۱/۲۴ درصد) و «تولید مبلمان» (با ۶/۱۹ درصد) کاربرترین و صنایع «پتروشیمی» (با ۶/۰ درصد)، «تولید مواد و محصولات شیمیایی» (با ۱/۴ درصد)، «تولید رادیو و تلویزیون» (با ۸/۴ درصد) و «تولید مواد غذایی و آشامیدنی» (با ۶/۶ درصد) سرمایهبرترین کارگاههای صنعتی بودهاند. با این اوصاف اثر تورمی افزایش سهم دستمزدها در هزینهی تولید در صنایع مختلف یکسان نیست. با اینهمه اگر متوسط سهم دستمزدها در کل صنایع را لحاظ کنیم (۶/۴ درصد) اثر تورمی آن عملاً بسیار ناچیز است. تنوعی از مطالعات تجربی اخیر نیز البته بلااثربودن نسبی افزایش حداقل دستمزد بر تورم را نشان دادهاند.
به نظر من مهمترین و مثبتترین ویژگی جرمی کوربین این است که سیاستمدار حرفهای (Career Politician) نیست. منظورم از سیاستمدار حرفهای کسیست که وارد دنیای سیاست میشود تا بهتدریج پیشرفت کند و پلهپله به مقامهای بالاتر سیاسی برسد. کوربین اینطور نیست. نگاهاش به سیاست و هدفاش از آن، به آنچه من از سیاست میپسندم خیلی نزدیک است.
فیلمی دیدم از یکی از جلسات پرسش و پاسخ پیش از انتخابات نخستوزیری، که خبرنگار از او پرسید: «تو بیشتر فعال سیاسی (اکتیویست) هستی تا سیاستمدار و من نمیتوانم در نقش نخستوزیر (و حتی نماینده مجلس) به تو اعتماد کنم. خب، چه جوابی داری؟» کوربین گفت: «از نظر من اینها (اکتیویست و سیاستمدار) با هم فرقی ندارند. من هدفم این بوده کاری کنم که دنیای اطرافم جای بهتری برای زندگی همه باشد و هر کاری که بکنم در جهت همین هدف است. سالهاست کمپین سیاسی میکنم و نماینده مجلس هم هستم و حالا شرایطی پیش آمده که شاید نخستوزیر شوم. من همه اینها را وسیلهای برای رسیدن به همان هدف میبینم؛ بهتر کردن زندگی آدمهای اطرافم.»
من این حرف کوربین را باور میکنم و فکر میکنم زندگی سیاسی و موضعگیریهای همه این چند دهه و از جمله همین دو-سه سال اخیرش همین را ثابت میکند. کوربین سیاستمدار حرفهای نیست، بنابراین مواضع اصولیاش را بر اساس نظرات رایدهندهها تغییر نمیدهد. سعی میکند مردم را متقاعد کند که به برنامههای او رای بدهند، نه اینکه مواضع و برنامههایش را جوری تنظیم کند که «رای بیاورد». این رویکرد از جوابهایی که به سوالهای مخاطبان در پرسش و پاسخ تلویزیون میداد هم معلوم بود.
مثلا طرف میگفت من شغلم فلان است و با سر کار آمدن تو وضع من بهتر نمیشود. کوربین بهجای اینکه چون نئولیبرالها با عدد و رقم بازی کند و وانمود کند که سیاستهای او مستقیما به نفع این آدم خاص است، گفت که ممکن است بعضیها از جمله تو سودشان کمتر شود ولی با سیاستهای من کل جامعه وضع بهتری خواهد داشت. گفت با سیاستهای من، تو و فرزندانت در جامعهای عادلانهتر زندگی خواهید کرد، ضمن اینکه کارگران و کارمندانی با تحصیلات و مهارتهای بیشتر گیرت خواهد آمد. بعد هم گفت بیعدالتیها در جامعه ما غیرقابلتحمل شده و همه ما باید سرمایهگذاری کنیم تا جامعه بهتری داشته باشیم.
یا در مورد بحث استفاده از سلاح هستهای، کوربین به هیچ وجه حاضر نشد باج بدهد. اول گفت در هیچ شرایطی حاضر نیست شروعکننده حملهی هستهای باشد. بعد چند نفر ریختند سرش و پشت هم سوال میکردند که اگر امنیت بریتانیا از طرف کره شمالی یا ایران در خطر باشد حاضری آن دکمه قرمز لعنتی سلاح هستهای را بزنی یا منتظر میشوی تا آنها بیایند و همه ما را بخورند. اول گفت من همه راههای دیگر را میروم تا کار به آنجا نکشد و مشخصا به مذاکرات موفق با ایران اشاره کرد که راهش این است. ولی وقتی دید دوستان ولکن نیستند، نهایتا گفت من حاضر نیستم (و مطمئنم شما هم حاضر نیستید) اقدامی انجام بدهم که جان صدها هزار و شاید میلیونها نفر را بگیرد.
کوربین را دوست دارم. نه فقط چون سوسیالیست است. بلکه چون او نماینده همه آن سیاستهایی است که من طرفدارش هستم: بهداشت و آموزش عمومی رایگان، مالیات سنگین بر ثروتمندان و شرکتهای بزرگ، برابری جنسیتی و نژادی، کوچک کردن صنایع نظامی و سیاست خارجی غیرامپریالیستی. اینکه این سیاستها چقدر عملی هستند را نمیدانم. تصور من این است که اگر حزبی مصمم و مردمی پرانگیزه، پیگیر و همراه داشته باشی، میشود و اگر هم نشد، خدشهای به درست بودن مسیر وارد نمیکند.
[پیروزی و شکستاش
بیرون ز گفت ماست.
فرخنده آن که راه به هنجار میرود!- کسرایی]
نوشتم: «امروزِ مامان چند درجه از فردایش، جوانتر است.» خواستم در یک جمله همه چیز را گفته باشم. بعد فکر کردم که بچه با خواندناش چه حالی پیدا میکند؟ چه کاری از دستاش برمیآید؟ پیام را پاک کردم، نوشتم: «باید تماشای درد کشیدناش را تاب بیاوریم، هرچقدر هم سخت، هرچقدر هم سنگین. باقیماندهی عمر او همهی چیزیست که ما داریم.» خوب که نشد، حتی بدتر هم شد.
گاهی تصمیم میگیری به جای گلاویز شدن با دیگری، درون خودت را متقاعد کنی به نجنگیدن. به بیاعتمادی به کلمات. و به سکوت. که سکوت، سخن نگفتن نیست، بردباریست بر زخم کلمات. التیام دادن به «درک»، با مرهم «گذشتن». سکوت را سخن نگفتن جا زدهاند برای توجیه فرار کردن از زحمتی که برای «تفهیم» لازم است. سکوت اما، «تحمل» است. سکوت مزمزه کردن مزهایست که تلخی پس از خود را نیک میشناسد و این تلخی را شاید به لذت سکر است که میشکیبد.
در درگیریهای اخیر سوریه، کردها برای مقابله با اوباش جولانی، همزمان دارند از اسرائیل و حزبالله کمک میگیرند. یعنی در این مورد اسرائیل و حزبالله کنار هم هستند. حماس که پیشتر کنار حزبالله بوده، از نیروهای جولانی حمایت میکند. جمهوری اسلامی، که هم اسپانسر حماس و هم مادرخرج حزبالله بود، متحد قطر است (که از جولانی حمایت میکند)، و البته همزمان از الجزیره (که برای قطر است) شاکیست که چرا کشتار علویها توسط اشرار جولانی را پوشش نمیدهد! گیج شدید لابد. خب، خاورمیانه آن باغوحشیست که مسئول و مدیری ندارد. تعدادی از حیوانات دیده میشوند که گرسنه ماندهاند و دارند جیغ میکشند. گوشهی دیگری پلنگی لاغری میبینی که روی یک بز پریده و میخواهد با او جفتگیری کند و نمیداند که بز را میشود خورد. سوی دیگر تعدادی الاغ دارند با هم پشتک میزنند. آن طرف هم خرسیست که رفته بالای درخت و نمیدانی اصلأ چطور آن بالاست.
در سال چهار، من فکر میکنم ما بیش از هرچیز به پدیدارشناسی تجربهی آزادی (+) نیاز داریم، به قسمی تاریخنویسی که عوض روایتهای ملالزدهی دلگیر از «نشد» و «نتوانستیم» و «شکست خوردیم» و «به فنا رفتیم»، اتفاقاً بر مجاهدتهای پیگیرانه و مقاومتهای سرخوشانه و ستیزهای مداوم و جنگهای هرروزه دست بگذارد و به سودای جلبِ نگاهها به جانبِ تاریخِ فراموششدهی مبارزاتِ دیروز و امروز، نشانمان دهد که حتی در بدترین روزها هم، در ایران ما همواره تکاپوهای آزادیخواهانه و جدوجهدهای برابریطلبانهای در کار بودهاند به شوق بسط زندگی و بازشدن افقهای نو و هوای تازه. تنها در دل «تاریخ مبارزات» است که میتوان تاریخ شکستها و ناکامیها را به گونهای ضدمازوخیستی و ناسوگوارانه و غیرتقدیرباورانه نوشت. در غیر این صورت، هر ناکامی، شاهدیست بر بیسرانجامی تقلا و هر شکستی، گواهیست بر دوردستی نجات. نه، ما به تاریخنویسان غمگین و راویان دلزده نیاز نداریم. دلزدگی و غم به قدر کفایت سایهی سنگینشان را بر زندگیهامان پهن کرده و آوارشان را بر جانمان انداختهاند. در این زمانهی ظلمت، که بارقههای نور میروند تا به دست سوداگران تاریکی خاموشی گیرند بیش از هر زمان دیگری به تاباندن نور در دخمههای سوتوکور تاریخ محتاجیم. اما باید دقیق بود. این نور از چراغقوهی کمسوی ما نمیآید که در خرابههای تاریخ پی امید میگردد. بلکه شعلههای ضعیفاش در تاریخِ خودِ اکنون سوسو میزند و راهی به رهایی میجوید. باید گردوخاک را کنار زد، تا آن نور ضعیف جان گیرد و اطرافاش را روشن کند. نوری که به نبض زندهی زندگی شهادت میدهد و به خاطرمان میآورد که دشمن، هنوز، پیروز نشده است. اکنون ما، به رغم انسدادها و بنبستهایش، سرشارِ سرزندگیست، مملو از مبارزات، و لبریز از پویندگی تابناک جانهای رویابین. این یعنی حتی در دل فاجعه هم در پی مجاهدتهای آشتیناپذیری باشید که در کار بودهاند. در قعر تاریکی هم به دستهایی خیره شوید که خاک را کنار میزنند. در متن هر شکست هم مبارزانی را دنبال کنید که مهیای شروعی تازهاند تا باری دیگر شکست بخورند. در هیاهوی هر دیکتاتوری هم در جستجوی آنهایی باشید که تن ندادهاند، که سرپیچی کردهاند، که فراخوان دادهاند «متحد شوید». میشل فوکو زمانی گفته بود «تصور نکنید برای مبارزبودن باید محزون بود، حتی اگر چیزی که با آن مبارزه میکنید نفرتانگیز باشد».
با این چند خط، پارهای از اتفاقات ۱۴۰۳ را پشت در میگذاریم و رهسپار سال چهار میشویم. ببینید متن دکتر زرّینکوب، در رثای استاد فروزانفر را که پرسیده بود چه کس میتواند چون او خوب باشد؟: «میدانم که تعداد دشمناناش کم نبود و بودند سادهدلهایی که پیش خود تصوّر میکردند با کنار گذاشتن او، با هو کردن او، و با آزار کردن او، میتوانند برای خود قدری و ارجی دست و پا کنند؛ و حالا که آن مرد دیگر در بین ما نیست، کدام یک از آن آوازهگران خواهد توانست قلمی را که او بر زمین نهاد، بازگیرد؟»
دلِ آگاهِ من از دودِ حسد تیره نگشت
بدسگالانِ مرا زین سخن آگاه کنید! (فروزانفر)
برداشت من این است که مادر گرامی خانم مهسا امینی، عامدانه بسیار دقت دارند تا از به کارگیری کلمهی «ایران» در متونی که مینویسند احتناب کنند. در همین استوری اخیرشان برای روز زن هم از تعبیر «دختران این سرزمین» استفاده کردند. «ما» مهسا امینی را خواهرمان میدانستیم و میدانیم. خانوادهی گرامی امینی هم برادر و خواهر عزیز «ما» هستند. رایجترین تعبیر دربارهی مهسای عزیزمان هم این بود که توسط مهندس موسوی، «دختر ایران» نامیده شد. اینکه ایران به خاطر مهسا بر خود لرزید و چنان خروشید که هنوز از آن امید و نوید میگیریم، نشانهی روشنی از این واقعیت است که مهسا دختر ایران بود. در هیچ کشور دیگری به خاطر مهسا امینی کسی کشته شد؟ کسی باتوم خورد؟ کسی زندانی شد؟ کسی شکنجه شد؟ کسی چشمی از دست داد؟ کردهای ترکیه به سوی شما آمدند؟ کردهای عراق چطور؟ یا حتی کردهای سوریه؟ نه! «ما» بودیم که نامها و چهرههای زیبایی را پس از مهسا و به خاطر اعتراض به برخوردی که با او شده بود، از دست دادیم. داغهایی که همیشه تازه است: حدیث، نیکا، مهسا (موگویی)، سارینا، محمدرضا، ابوالفضل و بقیهی پسرها و دخترهایی که لازم نیست یادآوری کنم. «ما»یی که دلمان برای مهسا خون شد، مردان و زنان «این سرزمین» نیستیم خانم امینی. ما، مردم «ایران»یم. چرا از این نام میترسید؟ ریشهی «مهر»ی که به فرزند شما وجود داشت، و دارد، فقط ایران است.