«با خودم گفتم: آیا واقعاً ارزش کینهام را دارد؟»
حق با داستایفسکیست دوستان. بعضیها حتی لیاقت کینه و دشمنی هم ندارند.
- ۱۹ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۰۸
«با خودم گفتم: آیا واقعاً ارزش کینهام را دارد؟»
حق با داستایفسکیست دوستان. بعضیها حتی لیاقت کینه و دشمنی هم ندارند.
از حال من اگر میپرسید؛ هر شب با ذکر «ببار ای ابر بهار» میخوابیدم و صبح اول از همه سراغ پنجره میرفتم که ببینم باران آمده یا نه، اما خبری نبود. امروز اما، از چرت کوتاه که بیدار شدم، دیدم بوی نم در اتاق پیچیده. پنجره را باز کردم، دیدم باران آمده. خودش نبود اما جای پایش بود. بیرون آمدم، دیدم حال همه خوب است؛ از تودهی آدمهای فشرده در مترو، تا جوانکهایی که همین چند قطرهی باران چند کلمه کف دستشان گذاشته بود تا زبانشان باز دراز شود و گدایی عشق کنند. خلاصه که حال خوب دست داد در تشنگی روزه و فعلاً چند روزی دوباره زندهایم تا باز هم زمین خشک شود و هوا کثیف.
«آنانی که آسوده و آراماند، فلاکتزدگان را ریشخند میکنند و افتادگان را لگد میزنند.» (عهد عتیق، رسالهی ایوب، فصل ۱۲، آیهی ۵)
-مطمئناید که میخواین بمیرید؟
+بستگی به شما داره.
-چطور؟
+بستگی داره به اینکه چطور این کارو انجام بدین.
-من کسی رو نمیکشم. من اینجام تا با کسایی که میخوان بمیرن، آشنا بشم.
+اما اون آقایی که آدرس شمارو داد، یه چیز دیگه گفت.
-چی گفت؟
+گفت اگه میخوام بمیرم، باید بیام پیش شما.
-راست گفته؛ اون آقا فقط وقتی این کارو انجام میده که من بهش بگم.
+پس شما تعیین میکنید که چطور بمیرم و اون انجاماش میده؟
-نه؛ من فقط تأیید میکنم که باید بمیرید.
+چی گیر شما میاد؟
-یه قصه. یه قصه دربارهی زندگی. یا یه دلیل. یه دلیل برای مردن.
+من از زندگیم قصهای ندارم. اما شاید میتونید از مردنام یه قصه بنویسید، هر جور که دلتون میخواد.
-هر جور که دلم میخواد مرگتون رو تعیین کنم یا اینکه قصهتون رو بنویسم؟
+هر دو.
-اما من مرگ کسی رو تعیین نمیکنم. قصه هم نمیسازم. فقط کسایی اینجا میمیرند که قصهشون روی من تأثیر بذاره.
+یعنی چیزی تاثیرگذارتر از اینکه کسی میخواد داوطلبانه بمیره؟
-تا دلیلش چی باشه.
+برای مردن چه دلیلی بالاتر از اینکه هیچ دلیلی برای زندگی کردن نداری؟
-همین؟!
+بله.
-خب، در این صورت من نمیتونم بهتون کمکی کنم. باید برید یه جای دیگه.
+خب باشه باشه. یه کار دیگه میکنیم. چطوره قصهی کسی رو بنویسید که قرار بود هم یه قصه بده، و هم جوناش رو. ولی در مقابل چیزی نمیخواست.
-ما اینجا قصه میخریم و مرگ میفروشیم. مرگ برای کسایی که خودشون توان تهیه کردناش رو ندارن، کالای باارزشیه.
+میخواید من خودم رو همین الان از این پنجره بندازم پایین تا بفهمید که خودم هم تواناش رو دارم؟
-زحمت نکشید، همهی پنجرههای اینجا نرده داره.
+از ترس اینکه مشتریاتون یکهو شجاعت خودکشی رو پیدا کنند و مفت از دستتون در برن؟
-اینجا کسایی که از زندگی خسته شدن، زندگی طولانیشون رو به صورت یه قصهی کوتاه به من میگن. اما گاهی وقتا اینقدر از خود بیخود میشن که کارای عجیبی میکنن.
+و شما نرده زدید چون میترسیدید که قصهشون ناتمام بمونه؟
-شاید.
+خب، چه پایانی بهتر از مردن؟
-مرگ پایان همهی قصههاست؛ ولی ما اینجا دنبال قصهی زندگی هستیم.
+و این قصه به چه درد شما میخوره؟
-این یه مسئلهی شخصیه.
+فکر کنم شما نویسندهای هستید که تو زندگیش هیچ قصهی جالبی برای نوشتن نداره؛ و میخواد از آدمایی که زندگی جالبی نداشتن قصه بدزده.
-شاید اینطور باشه که شما میگید. اما فکر نمیکنم شما اون آدمی باشید که من لازم دارم. شما که نه قصهای از زندگیتون دارید نه دلیلی برای مردن.
+شاید هم اینطور باشه که شما میگید. اما وقتی من از اینجا برم، خودم رو از پلههای شما میندازم پایین و اون وقت تبدیل به یه قصه میشم. اما شما نمیتونید بنویسیدش؛ چون اونوقت پای شما به پروندهی مرگ من باز میشه، و شاید پروندهی قصهنویسی شما هم همینجا بسته بشه.
-من از تهدید کسی که نه توانایی زندگی کردن داره نه توانایی خودکشی، هیچوقت نمیترسم.
+باشه، راست میگید، من حتی توانایی تهدید کردن شما رو ندارم. اما شما هم به همون اندازهی من تو کار خودتون ضعیفاید. فکر نمیکنم تا حالا قصهای نوشته باشید.
-شاید اینطور باشه؛ شاید تو این چند روز عمرم که باقی مونده، قصهای منتشر نکنم، اما یه روز قصهای مینویسم که بعد از مرگم برای همیشه باقی بمونه.
+شاید...شاید...شاید منم یه روز دلیلی برای زندگی کردن پیدا کنم، یا دل و جرئت کافی برای مردن.
-هدف من هم همینه. ما اینجا فقط گوسالهای رو میکشیم که بهاندازهی کافی پروار شده باشه.
+منظورتون چیه؟
-داستان بوعلی سینا و شاهزادهی مجنون رو نشنیدید که خیال میکرد گاوه و هیچ غذایی جز علف نمیخورد؟ بوعلی لباس قصابی پوشید و با ساطور بالای سر بیمار نشست. گفت من فقط گوسالهی پروار میکشم، این خیلی لاغره.
+خب؟
-شاهزاده باور کرد و شروع کردن به غذای مقوی خوردن. غذایی که به دستور پزشک دارو هم توش ریخته بودند.
+اما تنها دارویی که به درد من میخوره، مردنه.
-من دارویی برای شما ندارم؛ اما کار من اینه که مطمئن بشم هر کی میاد اینجا، مردناش بهتر از زنده بودنشه.
+فکر میکنید فایدهی زنده بودن من بیشتر از مردنمه؟
-نمیدونم؛ اما دلیلی برای اینکه مردنتون بهتر از زنده بودنتون باشه، نمیبینم. شاید هیچکدوم فایدهای نداشته باشن. نه برای خودتون نه برای دیگران. شما کسی رو دارید که زنده بودن یا مردنتون روش تأثیر بذاره؟
+داشتم.
-الان نه؟
+نمیدونم.
-پس بهش فکر کنید. شاید دلیلی برای زندگی کردن یا خودکشی پیدا کنید. اگه خواستید، دوباره بیایید اینجا و برای من هم تعریف کنید. تا اون موقع مواظب خودتون باشید؛ موقع رفتن احتیاط کنید. پلههای ما جای خوبی برای مردن نیست. کسایی قبلًا امتحان کردند و حالا برای مردن التماس میکنند.
دوستانی که مراجعهی دائمی به بیمارستان و داروخانه دارند حتما خاطرشان هست که دولت آقای رئیسی در دو سال گذشته یارانهی ارزی دارو را حذف کرد و برای جبران هزینهی خانوارها برای تأمین دارو، طرحی با عنوان «دارویار» را تعریف کرد. ادعا این بود که با این طرح ضمن کنترل قیمت دارو، وضعیت صنعت و بازار دارو نیز بهبود مییابد. در همان زمان نهادهای تخصصی این حوزه (ازجمله انجمن علمی اقتصاد سلامت) نسبت به این سیاست هشدار دادند. در مهرماه جاری نائبرئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس، پرداخت از جیب مردم بابت هزینههای سلامت را ۵۵ درصد اعلام کرد. این در حالیست که متوسط پرداخت از جیب در حوزهی سلامت در جهان حدود ۱۶ درصد است! اخیراً فردین یزدانی؛ پژوهشگر اقتصادی، وضعیت بازار دارو را در سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ تحلیل کرده که بخشی از گزارش او در شماره ۱۴۰۱.۱۱.۲۸ روزنامۀ اعتماد منتشر شده است. در این گزارش آمده:
۱_حذف ارز ترجیحی دارو نیاز صنایع دارویی را به نقدینگی افزایش میدهد. بسیاری از این صنایع در تأمین سرمایۀ در گردش با مشکل روبرو شدهاند و از طرف دیگر واردات دارو هم بهلحاظ حجم و هم ارزش کاهش یافته است. حدود ۱۰ درصد از ارزش بازار داخلی مربوط به واردات است که عمدتاً داروهای کمیاب را شامل میشود. این سیاست موجب شد که هزینۀ تمامشدۀ صنایع دارویی در سال ۱۴۰۱، حدود ۵۰ درصد افزایش یابد. ضعفهای اجرایی طرح موجب شد تا زنجیرۀ تأمین دارو مختل شود و پرداخت از جیب خانوارها هم افزایش یابد.
۲_یکی از اهداف طرح این بود که پرداخت از جیب خانوار ثابت بماند. براساس آمار و ارقام ۱۰ درصد هزینۀ خانوار صرف هزینۀ سلامت میشود [این نسبت در اتحادیه اروپا حدود ۴.۴ درصد است] که در سال ۱۴۰۱ معادل ۱۲.۵ میلیون تومان در سال بوده است. سهم بیمهها از این رقم ۳۵ درصد و سهم خانوارها ۶۵ درصد است [بدون احتساب حقبیمهای که خانوارها میپردازند]. اما در زمینۀ تأمین دارو، پرداخت از جیب خانوارها بیشتر و حدود ۷۰ درصد است که نسبت به قبل از اجرای طرح افزایش یافته است.
۳_در این پژوهش خانوارها به سه گروه کمدرآمد، میاندرآمد، و پردرآمد تقسیم شدهاند. میانگین هزینۀ درمان بهطور متوسط ۱۲.۵ میلیون تومان در سال بوده است. هزینۀ درمان خانوارهای کمدرآمد ۴.۹ میلیون تومان، میاندرآمدها ۱۱ میلیون تومان، و هزینۀ درمان پردرآمدها حدود ۲۹.۵ میلیون تومان بوده است.
۴_حذف ارز ترجیحی دارو در اواخر اردیبهشت ۱۴۰۱ رخ داده است. دادههای ما نشان میدهد که میزان تورم بخش دارو در اردیبهشت امسال نسبت به اردیبهشت سال گذشته به ۸۱ درصد رسیده است.
۵_در طرح دارویار گفته شده که سازمانهای بیمهای باید پرداختهای داروخانهای را سریع انجام دهند. مطالعات ما نشان میدهد که بیشتر داروخانهها ۳ الی ۴ ماه مطالبات معوق داشتهاند. حدود ۴۵ درصد داروخانهها در دریافت مطالبات خود از شرکتهای بیمهای مشکل دارند و عملاً با مشکلات نقدینگی مواجهاند.
۶_تغییراتی که رخ داده نشان میدهد ۲۵ تا ۳۰ درصد داروخانهها در سطح تهران با مشکلات اساسی مواجه شدهاند. حجم فروش دارو در ۲۹ درصد داروخانهها کاهش پیدا کرده است. ۶۲ درصد از فروش داروخانهها از دارو است. فروش سایر اقلامی که داروخانهها عرضه میکردند نیز ۲۵ درصد کاهش یافته است. هزینههای عملیاتی اینها ۴۰ درصد رشد کرده و خیلی از این داروخانهها با ریسک نقدینگی مواجهاند و بسیاری از آنها شاید در آستانۀ ورشکستگی هستند. به صورت نسبی میشود گفت که ۳۰ درصد داروخانهها در تهران وضعیت خوبی ندارند.
۷_حجم کل بازار فروش داروخانهها دو برابر شده است. اما بخش مهمی از این دو برابر شدن بازار فروش مربوط به تورم ۸۰ درصدی است. در سال ۱۴۰۰ اندازۀ بازار داروی تهران ۱۴ هزار میلیارد تومان بوده و در سال ۱۴۰۱ به ۳۳ هزار میلیارد تومان رسیده است. پیشبینی ما این است که در سال جاری اندازۀ بازار تا پایان سال به ۲۳۸ هزار میلیارد تومان برسد. با توجه به تورم ۸۰ درصدی در اردیبهشتماه به نظر میرسد که تا پایان سال تورم بخش دارو ۵۰ تا ۶۰ درصد باشد. اما احتمالاً جریان تورمی ادامه دارد.
اما امروز صوت گفتگوی اکو ایران با یزدانی را شنیدم (که به زودی به شکل عمومی منتشر میشود) در این فایل صوتی او پنج نکتهی مهم را دربارهی پیامدهای این طرح برمیشمارد: ۱.چرخهی تولید دارو به هم ریخته، ۲. ریسک نقدینگی صنعت دارو بهشدت افزایش یافته، ۳. گرایش به تولید داروهای دمدستی و ارزانتر بیشتر شده، ۴. بخشی از خط تولید دارو به سمت مواد آرایشی و بهداشتی تغییر کرده، و ۵. تودرتویی نهادی موجب شده که عملاً منابع حاصلشده از حذف ارز ترجیحی به خود این بخش اختصاص پیدا نکند. مجموعهی این موارد موجب شده که فشار مالی مضاعفی به سازمانهای بیمهای وارد شود و پرداخت از جیب خانوارها نیز بهشدت افزایش یابد. تلختر آنکه بررسی بودجهی ۱۴۰۴ نشان میدهد که همین پیش از اجرا هم، طرح دارویار در سال آینده با بیش از ۸۰ هزار میلیارد تومان کسری مواجه است.
طی دو-سه دههی اخیر هر دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا حداقل در یک موضوع اشتراک نظر داشتهاند: «کوچکسازی اندازهی دولت». این دو جریان مدام بر این موضوع تأکید داشتهاند که بزرگبودن اندازهی دولت مهمترین دلیل ناکارآمدی برنامهها و اقدامات توسعهای در ایران بوده است و تقریباً طی سه دههی اخیر هر دو جریان هر گاه در رأس دولت قرار گرفتهاند، کاهش اندازهی دولت را بهعنوان یکی از کارویژههای خود در دستور کار قرار دادهاند. اما در بحث از اندازهی دولت، سه مفهوم از دولت را باید از هم تفکیک کرد: نخست؛ «دولت مرکزی»، دیگر؛ «دولت عمومی»، و در نهایت: «بخش عمومی»:
۱_«دولت مرکزی» آن بخشی از دولت است که نقش سیاستگذاری و تأمین خدمات جمعی نظیر آموزش، بهداشت، سیاستهای حمایتی، و غیره را برعهده دارد.
۲_«دولت عمومی»، علاوه بر دولت مرکزی، شرکتها، مؤسسات، و بانکهای تحت کنترل دولت را نیز شامل میشود.
۳_«بخش عمومی» علاوه بر این دو، سازمانهای عمومی غیردولتی نظیر شهرداریها، سازمان تأمین اجتماعی، نهادهای عمومی غیردولتی را نیز دربرمیگیرد.
با این تفکیک و تعریف، آن.چه در این بحث از اهمیت برخوردار است، اندازهی دولت مرکزی است که وظیفهی تأمین خدمات جمعی را برعهده دارد و براساس نسبت آن به تولید ناخالص داخلی (GDP) محاسبه میشود. طبق گزارش بانک مرکزی ایران، سهم دولت مرکزی از GDP طی سه دههی ۸۵-۱۳۵۵ تقریباً به نصف کاهش یافته است (یعنی از حدود ۴۸ درصد به حدود ۲۶ درصد رسیده است). این در حالیست که در همین بازهی زمانی، اندازهی دولت مرکزی در کشورهایی نظیر کرهی جنوبی، ترکیه، فرانسه، مالزی، و نروژ روند افزایشی داشته است. سهم دولت مرکزی در انگلستان طی همین بازهی زمانی در سطح ۴۰ درصد GDP ثابت مانده است. و کشورهای اروپای شرقی نظیر لهستان و مجارستان بهرغم روند کاهشی اندازهی دولت مرکزی، همچنان بالای ۴۰ درصد GDP به دولت مرکزی اختصاص داشته است.
پس در اینجا دو پرسش مطرح است:
۱_اگر کوچکسازی دولت مرکزی راهکار کارآمدیست؛ چرا اکثر کشورهای کارآمد، یا سهم دولت مرکزی از GDP را افزایش دادهاند و یا ثابت نگه داشتهاند؟
۲_آیا روند کوچکسازی مستمر دولت مرکزی در ایران یکی از دلایل عمدهی حجم رو به افزایش انواع آسیبهای اجتماعی نظیر فقر و شکاف طبقاتی نیست؟
اگر در تهران زندگی میکنید، لطفاً اگر آدمی بیسرپناه دیدید، همینطور رد نشوید. زنگ بزنید ۱۳۷، گرمخانههای شهرداری که شبانهروزی هم هست. مددکار خودش میآید، میبردشان گرمخانه.
پزشکیان آمده بود که اگر قرار شد مذاکرهای شود، صلیب مذاکرات و همهی ملامتهایش را بر دوش او بگذارند. پزشکیان آمد. ترامپ هم آمد و اوضاع آن شد که میدانیم. تصویر لهیده و درهم شکستهی پزشکیان، چهرهی کسی بود که برای کاری آمده بوده باشد اما حالا موضوع از بیخ و بن منتفی شده باشد. چهرهی چیزی روی دست مانده. اتفاقاً خودش هم گفت: تمام. چیزی که در حافظهی تاریخ میماند، مردیست که آمد، گاهی نهجالبلاغه خواند، گاهی اظهار شرمندگی کرد، گاهی گفت که اختیارش در همین حد است، و البته تصویر امروز، سیزدهم اسفند سال سه. تصویر یک «شکست». خودم، و همهی آنهایی که امید داشتند و امید دادند را ملامت نمیکنم (و از آنهمه تلاشی که در سطح خودم برای پیروزی آقای پزشکیان انجام دادهام حتی ذرهای پشیمان نیستم) اما آنها که هنوز وضعیت را رنگ و لعاب میزنند، کاش دیگر زبان در کام کشیده و کمی شرم کنند.
امید، به مثابهی نوعی رویآورندگیِ معطوف به آینده، دستکم به چهار صورت میتواند اندیشیده شود:
۱_امید ایدهآلیستی. در اینجا امید از یک «ایده» -که گویی بر کل پهنهی تاریخ حاکم است و تاریخ به سوی عملی شدن آن پیش میراند- نیرو میگیرد. امیدی که ادیان ابراهیمی (و مشخصاً یهودیت و مسیحیت به واسطهی تفکر مسیانیستی به مثابه ایدهی «نجات») و همینطور ایدئولوژیهای سکولار «پیشرفت»باور (در اوج همه: مارکسیسم)، بر آن بنا شدهاند به این معنا ایدهآلیستی است. بر این اساس، جهان به خودی خود به سوی بهتر شدن پیش میرود.
۲_امید تاریخی. در اینجا پای یک «رخداد» یا «واقعه» در میان است که پیشبینیناشده و نامنتظر در دل تاریخ فردی یا جمعی شکاف میاندازد و تاریخ به پیش و پس از آن تقسیم میشود و افق امکانهای نو را میگشاید: یک انقلاب، یک انتخابات، یک نوآوری، یک عشق.
۳_امید عینی. مسئله در اینجا بر سر فرصتهاییست که خود نظام اجتماعی یا موقعیت فردی پیش پای انسانها میگذارد تا زندگی خود را به هر معنایی ارتقا دهند.
۴_امید سلبی. امید سلبی نفی فراروندهی حد و مرزهای یک وضعیت تاریخی، به سودای پیشانداختن آینده، از راه خلق امکانهای نو، به اتکای بدن جمعی یک «مردم» است. هر چهار وجه را خواهم گشود:
الف) «نفی...»: امید سلبی با نفی آغاز میشود به این دلیل ساده که این امید، از آغاز ناامید است! این امید، از ابتدا به امکانها و ظرفیتهای خود وضعیتی که در آن ورزیده میشود (یعنی همینلحظه و همینجا) ناامید است. اما به همین معنا، نفی همان نقد است. یعنی امید اساسا نقاد است و بر اساس همین نقادیست که پیش میرود و نقادی را با همهی رادیکالیتهاش و با همهی پیوندی که نقادی با بحرانآفرینی دارد، در آغوش میکشد.
ب) «...فراروندهی...»: امید سلبی در دل این منفی بودن، اساسا فرارونده است و سودای آن را دارد که از وضعیت حاضر گذر کند و خودش را از چسبندگیهایی که وضعیت سعی میکند به سوژه تحمیل کند، رها کند و به این معنا، امید ورزیدن انفجاری در دل وضعیت است. بر این اساس، زمان امید، گشودن اکنون در حد فاصل «دیگر نه» و «نه هنوز» معنی مییابد. امید همآمیزی افقهای اکنون و آینده است.
پ) «...خلق امکانهای نو...»؛ امید سلبی که من از آن دفاع میکنم، توجهی به امکانهای موجود در خود وضعیت حاکم ندارد و میخواهد خود مستقلاً امکانهایی را خلق کند که عملا وجود ندارند! پس این امید، نسبتی با چشمداشت منفعلانه به امکانهایی که شاید وجود داشته باشند یا به ما داده شوند، ندارد؛ و همچنین این امید سلبی، امیدی درخور زمانهی عسرت است. یعنی زمانهای که بیش از هر چیزی با انسدادها و بنبستهایش تعریف میشود. یعنی زمانهای که فکر میکنم سطح جمعی، زمانهی ماست و در سطح فردی، زمانهی من است. و در نهایت، امید سلبی نمیتواند وجود داشته باشد مگر به اتکای نوعی «تخیل»؛ تخیل پیشدستانهی آلترناتیوی که اکنون دردسترس نیست و در افق اکنون، به مثابه آرزویی دور و دراز و غیرممکن و ممتنع، از صحنهی زندگی طرد میشود.
ت) «...به اتکای بدن جمعی یک «مردم»...»؛ امید سلبی، همواره از مجرای گره خوردن به یک «دیگری»، در مقام «دوست»ان پیش برده میشود. بر این اساس، این امید، «امید من» نیست؛ «امید ما»ست که به واسطهی تخیل مشترکی از آینده با هم پیوند خوردهایم. و بر این اساس، امید، همبستگیساز است و به همین دلیل، امید از دل اجتماع دوستان همامید ساخته میشود.
با این اوصاف و به طور خلاصه، امید سلبی:
۱_چیزی بیش از دلبستن به امکانهای عینی، ظرفیتهای ساختاری و فرصتهای موجود در یک وضعیت تاریخی است.
۲_پیوسته از تقلیلیافتن به چشمداشت منفعلانهی آنچه شاید روزی از راه برسد، تن میزند.
۳_از قدرت تخیل در طرحاندازی پیشدستانهی آنچه هنوز نیست، نیرو میگیرد.
۴_در تقابل با بدیهیسازی بنبستها و انسدادهای «همین است که هست»، همهی توان و شورمندیاش را وقف این میکند که نشان دهد «آلترناتیوها وجود دارند» یا، به تعبیر بهتر، آلترناتیوها اتفاقاً ممکناند!
۵_چنین امیدی را تنها به مثابهی یک افق مشترک و در قالب یک همبستگی انسانی میتوان تجربه کرد. امیدی که میرود تا فضای آینده را در دل همین اکنون به روی همگان باز کند.
در راستای پست قبل، اواخر دی بود که به «مونالیزا» (نام اکانت یک دوست مجازیست) گفتم «به نظرت چطور میتونم بپذیرم تموم شدنِ یک چیزِ یک طرفه رو از سمت آدمهایی که خیلی عزیز بودند؟» و گفت: نمیدونم بقیه چیکار میکنن ولی من یاد و خاطرهش رو عزیز نگه میدارم. مثل خاکستر جنازهای که میریزنش تو یه ظرف قشنگ و میذارن یه جا از خونه. نیست و نخواهد بود، ولی عزیزه. نیست، ولی یه زمانی بوده و خوشحالم که توی این زندگی تخمی، چیزی رو تجربه کردم که روزی زیبا بوده.» این توصیه را اینجا فرستادم تا یادم بماند چطور باید با این شعلهای که میخواهد زندگی را در کام کشد، مواجه شوم.
+ سرشت من همیشه دچار ایرادی اساسی بوده است. از یک سو ناکامیها و ناامیدیهای فردی و از دیگر سو امیدواریها و تکاپوهای اجتماعی. مثلا اگر پیام دیشب آ. را نمیدیدم، میخواستم امروز برایتان از «امید» بنویسم.
همانطور که دوستان همگی (واقعاً همگی😅) مستحضر هستند، از وقایع این سال یکی هم این بود که ۵ نفر از دوستان سابق نگارنده، از بنده نفرت و کدورتی به حق به دل گرفتهاند و این البته تا به حال هم ادامه دارد (و احتمالا خواهد داشت). خاطرم هست که بعد از تقلای (البته بهتر بگوییم: تمنای) بخشش، و دریافت پاسخهای مردودی، این پرسش برایم مطرح شد که آیا من، اصلا شایستگی بخشیده شدن را دارم؟ و به عبارتی، پرسش در سطح عمومی به این شکل صورتبندی میشد: «چه کسی شایستگی بخشیده شدن را دارد؟». از آنجایی که بنا نیست چرخ را مجددا اختراع کنیم، خواستم بخشی آموزنده و البته، کاربردی، از مقالهی «فضیلت بخشایش» از آقای آرش نراقی (فیلسوف اخلاق) را در اینجا بیاورم که آن را در صفحات ۱۱۳ و ۱۱۴ کتاب «مدارا و مدنیت» مییابید. من این سطور را در عمل حتیالمقدور انجام دادم و البته به تمامی شکست خوردم :))) اما باشد که شما کامیاب شوید:
«اما فرد تجاوزگر باید کدام شرایط را احراز کند تا به واقع درخور بخشایش شود؟ در اینجا مایلم به چند ویژگی مهم اشاره کنم:
نخست آنکه، فرد تجاوزگری که طالب بخشایش است، باید نشان دهد که بر رفتار ظالمانه و تجاوزگرانهای که پیشتر مرتکب شده، صحه نمیگذارد. یعنی اولا مسئولیت عمل خود را میپذیرد، ثانیا به زشتی و ناروایی آن عمل اذعان دارد؛ ثالثا زشتی و ناروایی آن عمل حقیقتا برای او ناخوشایند و آزاردهنده است.
دوم آنکه، فرد تجاوزگری که طالب بخشایش است، باید حقیقتا از کردهی خود نادم باشد و تاسف خود را از آنکه عامل چنان رفتار شنیعی بوده است، ابراز کند.
سوم آنکه فرد تجاوزگری که طالب بخشایش است، نه فقط در نظر بلکه در عمل و زندگی شخصی خود نیز باید نشان دهد که متحول شده است و وجه تبهکارانهی شخصیت خود را پس پشت نهاده است. از جمله پیامدهای این تحول آن است که بکوشد در حد توان، زیانها و آسیبهایی را که به واسطهی عمل تبهکارانهی او بر قربانی وارد شده است، جبران کند.
چهارم آنکه، فرد تجاوزگری که طالب بخشایش است باید نشان دهد که صمیمانه میکوشد وضعیت رنحبار قربانی را از زاویه و منظر او بنگرد. او باید روایت قربانی را از واقعه، به دقت و با همدلی و شفقت بشنود. فرد تجاوزگر باید بیاموزد به جهان درون قربانی گام نهد، و جهان را اما اینبار از پنجرهی قربانی (خصوصا پس از آن واقعهی هولناک) بنگرد و بیازماید. بدون شک، کامیابی در این کار مستلزم حدی از همدلی است.
و سرانجام آنکه، فرد تجاوزگری که طالب بخشایش است باید روایت خود را از واقعه به قربانی عرضه کند، و خصوصاً بکوشد در آن روایت در گام نخست به قربانی خود توضیح دهد که چرا و چگونه مرتکب چنان رفتار شنیعی در حق او شد. اما در گام دوم، روایت تجاوزگر باید نشان دهد که تمام هویت و شخصیت تجاوزگر در آن فعل شنیع خلاصه نمیشود. اگرچه آن رفتار شنیع و غیرانسانی، به واقع از او سر زده است، و او شرمسارانه مسئولیت آن عمل را میپذیرد، اما او همچنان انسان است، و هویت او را نمیتوان و نمیباید یکسره در آن رفتار خلاصه کرد.»