کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۴۳ مطلب با موضوع «پراکنده‌های سیاسی» ثبت شده است

در درگیری‌های اخیر سوریه، کردها برای مقابله با اوباش جولانی،‌ هم‌زمان دارند از اسرائیل و حزب‌الله کمک‌ می‌گیرند. یعنی در این مورد اسرائیل و حزب‌الله کنار هم هستند. حماس که پیش‌تر کنار حزب‌الله بوده، از نیروهای جولانی حمایت می‌کند. جمهوری‌ اسلامی، که هم‌ اسپانسر حماس و هم مادرخرج حزب‌الله بود، متحد قطر است (که از جولانی حمایت می‌کند)، و البته هم‌زمان از الجزیره (که برای قطر است) شاکی‌ست که چرا کشتار علوی‌ها توسط اشرار جولانی را پوشش نمی‌دهد! گیج شدید لابد. خب،‌ خاورمیانه آن باغ‌وحشی‌ست که مسئول و مدیری ندارد. تعدادی از حیوانات دیده می‌شوند که گرسنه مانده‌اند و دارند جیغ می‌کشند. گوشه‌ی دیگری پلنگی لاغری می‌بینی که روی یک بز پریده و می‌خواهد با او جفت‌گیری کند و نمی‌داند که بز را می‌شود خورد. سوی دیگر تعدادی الاغ دارند با هم پشتک می‌زنند. آن طرف هم خرسی‌ست که رفته بالای درخت و نمی‌دانی اصلأ چطور آن بالاست.

  • ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۴۷

پزشکیان آمده بود که اگر قرار شد مذاکره‌ای شود، صلیب مذاکرات و همه‌ی ملامت‌هایش را بر دوش او بگذارند. پزشکیان آمد. ترامپ هم آمد و اوضاع آن شد که می‌دانیم. تصویر لهیده و درهم شکسته‌ی پزشکیان، چهره‌ی کسی بود که برای کاری آمده بوده باشد اما حالا موضوع از بیخ و بن‌ منتفی شده باشد. چهره‌ی چیزی روی دست مانده. اتفاقاً خودش هم گفت: تمام. چیزی که در حافظه‌ی تاریخ می‌ماند، مردی‌ست که آمد، گاهی نهج‌البلاغه خواند، گاهی اظهار شرمندگی کرد، گاهی گفت که اختیارش در همین حد است، و البته تصویر امروز، سیزدهم اسفند سال سه. تصویر یک «شکست». خودم، و همه‌ی آن‌هایی که امید داشتند و امید دادند را ملامت نمی‌کنم (و از آن‌همه تلاشی که در سطح خودم برای پیروزی آقای پزشکیان انجام داده‌ام حتی ذره‌ای پشیمان نیستم) اما آن‌ها که هنوز وضعیت را رنگ و لعاب می‌زنند، کاش دیگر زبان در کام کشیده و کمی شرم کنند. 

  • ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۰۰

کسانی که ما را به نگرانی بیش از حد برای رفقای دانشجوی ساکن در کوی متهم و به این وسیله، تمسخر می‌کنند؛ نمی‌دانند یا فراموش کرده‌اند که اتفاقا مرحله‌ی نهایی توحش نیروهای سرکوب‌گر کوی دانشگاه در ۱۸ تیر ۷۸، دقیقا پس از خروج مصطفی تاج‌زاده (معاون سیاسی وقت وزارت کشور) و هیئت همراه او از کوی و از قضا به بهانه‌ی آزادسازی گروگان در محوطه‌ی کوی دانشگاه تهران بود. برخی دانشجویان که با دست خالی در مقابل نیروهای سرکوب ایستاده بودند، شبه‌نظامی لباس شخصی را که قصد نفوذ به داخل کوی داشتند، به دام انداخته، به داخل خوابگاه بردند. سرکوب‌گران هم به بهانه‌ی آزاد کردن همکارشان -که لابد داشت همان غذای دانشجویی کوی را، بین باهوش‌ترین و باسوادترین آدم‌هایی می‌خورد که در تمام عمر کثافت‌اش دیده بود- شبانه به داخل مجموعه‌ی خوابگاهی ریختند و نه فقط همه‌چیز را از بین بردند، که به روایت‌های معتمد، همه‌ی دانشجویان را -حتی آن حزب‌اللهی‌های ابلهی که عکس آ‌.خامنه‌ای را بالای سر خودش نصب کرده بود و لباس‌شخصی‌ها را را به روح فاطمه‌ی زهرا و جسم ناقص حضرت آقا قسم می‌داد تا نزنندش- تا سر حد مرگ کتک زدند تا زهرچشم بگیرند و دانشجویانی را کشتند که تعدادشان و حتی مدفن‌شان هنوز بر ما نامعلوم است! طبیعی هم بود؛ لات و لمپن‌هایی بودند که کینه از دانشجو و دانشگاه و کتاب و کیف و کوله‌ی دانشجویی و حتی عینک در وجودشان موج می‌زد. پس چرا نترسیم؟ چرا از اوباش و اشرار قاتلی نترسیم که تجاوز به کوی دانشگاه ۷۸ و دانشگاه شریف ۱۴۰۱ در کارنامه‌شان می‌درخشد؟ چرا نترسیم از آن‌هایی که حتی به تجمع پنجاه نفره‌ی وکلای دادگستری شیراز و تجمع مشابه وکلای تهران در مقابل دفترشان هم گاز اشک‌آور و ساچمه شلیک کردند؟ همان‌ها که دانش‌آموزان دبیرستانی دختر را دزدیدند؛ همان‌ها که به زنان باردار، به کودکان کار و به ره‌گذران بی‌خبر باتوم زدند؛ همان‌ها که مادر شهید را در مقابل چشم دیگران عریان کردند و فاحشه خواندند و همان‌ها که در عیان و نهان، از قتل و تعدی و تجاوز و شکنجه، آن کردند که مغولان نکردند! به قول ابتهاج: دوستان گوش کنید. زندگی آن‌ها زندگی شماست! نگذارید فراموش شوند! نگذارید شما را بکشند! 

  • ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۱۹

عکس و فیلم‌هایی که از برخوردها و بازداشت‌های گسترده با تجمع کاملا مسالمت‌آمیز «کمپین رفع حصر» به دست‌مان می‌رسد، دیگر باید هر کور و کری (شامل همه‌ی اطفال صغیر متوهمی که بعضاً فقط مشکل کمبود هیجان داشتند) را بینا و شنوا کرده باشد که با کشف حجاب و رقص و کنسرت مجازی و حضور توئیتری و شعار پشت‌پنجره‌ای راهی به دهی نتوان برد و این‌ها را «فعالیت آزادی‌خواهانه و انقلابی» و الخ نام نتوان نهاد. «براندازیِ» گنگِ میلیتاریستی کمی سخت‌تر از این خودارضایی‌های سیاسی‌ست و کلا مبارزه، خوب نیست برای پوستِ کسی که با شنیدن اولین صدای گلوله، باید به درون کافه بپرد و از «عقب‌ماندگی جامعه‌ی میان‌مایه» ناله کند.

  • ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۲۷

سالگرد انقلاب، تهدیدات ترامپ، سالگرد حصر. خب، در تاریخ ایران لحظات بسیاری بوده‌اند که به نظر می‌رسیده است وضعیت از همه‌ی امکان‌های خود به تمامی تهی شده و به بن‌بست رسیده است. لحظه‌ی حاضر هم بی‌تردید یکی از همان لحظه‌هاست، و شاید سخت‌جان‌ترین‌شان. با این‌همه، نه از حیث نظری و نه از لحاظ عملی، نباید تسلیم انسدادی شد که خوش دارد خود را جاودانه جلوه دهد. در زیر این وضعیت، انبوهی از پویندگی‌ها و تحرکات فزاینده‌ی نیروهای خُرد اجتماعی در جریان است که صحنه‌ی میدان را، به رغم تصور نابجایی که از ایستایی آن داریم، هر روز تغییر می‌دهند. بن‌بستی که از آن حرف می‌زنیم، صد البته که واقعی‌ست و ریشه‌های بسی محکمی هم در خودِ واقعیت دارد؛ اما درست در قلب آن، کثرتی از امکان‌‌های عینی هم در کار است که آن‌ها نیز از ظرفیت‌های همین واقعیت مایه می‌گیرند! البته من احمق نیستم و می‌دانم که همه‌ی این امکان‌ها، لزوماً در راستای یک آینده‌ی رهایی‌یافته جهت نگرفته‌اند –و هیچ بعید نیست آینده‌ای به مراتب بدتر از این در انتظارمان باشد!– اما این‌قدر هست که باور نکنیم وضعیت حاضر از هر امکانی خالی شده است. اتفاقاً، به نظرم می‌رسد، مسئله‌ی آینده بیش از آن‌که بر سر بی‌امکانی باشد، بر سر ستیزِ میانِ این‌همه امکان‌ رقیب است! تاریخ در لحظه‌ی حال آبستن است، شاید آبستن هیولا، و شاید هم آبستن «امر نو»، و ما در مقام مردمِ ناهمگنِ متکثری که سرنوشت‌مان به هم گره خورده است، «در آستانه»، ایستاده‌ایم. باد موافقی نمی‌وزد اما بادبان‌ها برافراشته‌اند.

  • ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۱۰:۵۱

ساعات پایانی ۱۹ بهمن است. امسال اولین سالی بود که ۱۹ بهمن آمد و رفت و کسی از سیاه‌کل ننوشت. اشکالی ندارد. اما به قول فروغ: مرا تبار خونی گل‌ها به زیستن متعهد کرده است.

  • ۱۹ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۴۱

درمورد کارزارِ آزادی ثلاثه‌ی محصوره صحبت می‌کردیم و گفتم که من هم برای آزادی مهندس موسوی و همسرشان این کارزار را امضا کرده‌ام و بیست‌وپنجم بهمن انشاا... در تهران خواهم بود. یکی از آشنایانِ حاضر پرسید: «آخر تو کدوم "ور"ی هستی؟» من که البته به طنز آن دو بیت معروف عطار را خواندم، که: «نه در مسجد گذارندم که رند است/ نه در می‌خانه کین خمار خام است!/ میان مسجد و می‌خانه راهی‌ست!/ بجویید ای عزیزان کین کدام است!». اما ورای همه‌ی این‌ها، من فکر می‌کنم به قول دهباشی، «ورِ» خوب، «ورِ» آدم‌های منصف و میهن‌دوست است. البته یعنی کسانی که میهن را، «اجتماع اشتراکی شهروندان آزاد و برابر» می‌دانند و هماره می‌ستیزند با هر آن‌چه که این «آزادی»و «برابری» و «شهروندی» را تهدید و تحدید می‌کند. «انصاف» که  البته یک صفت فردی‌ست و هر انسانی مسئولیت دارد که در تقویت آن در نهاد خویشتن بکوشد. اما به گمان من، در این شرایط خطیری که ما در آن به سر می‌بریم، لازمه‌ی «میهن‌دوستی»، درک اقتصائات اقتصادی و البته هشدارهای سیاست منطقه‌ای و داخلی‌ست. بر این اساس، من یک اصلاح‌طلبم و همواره یک اصلاح‌طلب خواهم ماند.

اما من «اصلاح‌طلب» را، در معنی‌ای مرزی و آستانه‌ای می‌فهمم و «اصلاح‌طلبی ساختاری» (در بیان تاج‌زاده) یا «گذارطلبی» (به بنان دباغ) که من هم به آن می‌اندیشم، با ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ مهندس موسوی، یک نماد سیاسی و با همایش مجازی «نجات ایران» (که این تعبیر و نام‌گذاری هم از متن همان بیانیه‌ی مهندس موسوی‌ست) نحبگان داخلی و خارجی خودش را هم پیدا کرده است. مطابق آن بیانیه (که به نوعی، مانیفست این جریان است)، این جریان اساسا فروتن است و برخلاف دو گروه معاند و موافق ج.ا، اساسا ادعایی ندارد که حقیقت غایی و نهایی نزد اوست. این جریان فقط یک معیار را به رسمیت می‌شناسد: «جمهور مردم». چنین است که این طرح سه‌مرحله‌ای معنادار می‌شود: یکم) آیا جمهور مردم خواهان تغییر قانون اساسی هستند؟ «برگزاری همه‌پرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید». دوم) اگر جمهور مردم طالب تغییر قانون اساسی بود باید مجلس موسسانی متشکل از آرای مستقیم مردمی تشکیل شود. به نظرم می‌رسد که مهندس در نگارش این سطور به تجربه‌ی ۲۰۲۰ شیلی نظر داشته‌اند: «در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه». و در نهایت، باز هم داور نهاییِ خروجیِ مجلس موسسان، جمهور مردم است: «همه‌پرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم». البته خود مهندس هم هوشمندانه اشاره می‌کنند که این پروسه بسیار ابهام آلود است: «این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است. کمترینش آنکه چه کسی قرار است آن را بپذیرد یا به اجرا بگذارد. از آن بالاتر چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم. از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم.» این ادعا البته با نظر به شرایط فعلی درست هست، اما اتفاقا با نظر به شرایط فعلی ضرورتا هم درست نیست؛ چون توازن قوای فعلی، ضرورتا پابرجا نیست! 

مورد بسیار مهمی که بین مهندس موسوی (و حامیان‌شان) با آقای خاتمی (و پیروان‌شان) -که البته هر دو گروه مخالف تغییرات رادیکال هستند- مرزگذاری می‌کند، نوع نگاه به «جامعه» است. «وفاق» و «توافق سازی» که کلیدواژه‌ی اصلی نواصلاح‌طلبیِ متاخر است (که پاسخی به تز «فشار از پایین، چانه‌زنی از بالا»ی اصلاح‌طلبیِ متقدم بود) در عمل به نوعی دولت‌گراییِ افراطی منتج شده، تا به جایی که سخن‌گوی محترم دولت وفاق صراحتا اذعان می‌کنند نیازی به راهپیمایی و لشکرکشی خیابانی و سر و صدا و جار و جنجال نیست چرا که این کارها مسیر توافق‌سازی را مسدود می‌کند! به واقع مطابق این تلقی، «جامعه» به عنوان یک مزاحم، یک پارازیت و یک اخلال تلقی می‌شود در حالی که از او صرفا توقع می‌رود به مثابه «طفلی صغیر» اختیارات و خواسته‌های خود را به «دولت» اصلاح‌طلب (همان خدای زمینی) تفویض کند! 

من نقش قابل توجه دولت در فراهم کردن بستری برای امکان رشد را انکار نمی‌کنم و البته که از انتخابات به عنوان ابزاری که بتوانم بخشی از قوه‌ی مجریه را به خدمت درآورم هم استفاده می‌کنم. اما فکر می‌کنم محدود و متوقف ماندن در دولت و تقلیل سیاست به مدیریت (و بدتر از آن، تقلیل سیاست به مدیران!) را نقطه‌ی ضعف اصلی اصلاح‌طلبان دولت‌گرا می‌دانم و فکر می‌کنم نقطه‌‌ی افتراق دقیقا این‌جاست که من بیش از یک ایده‌ی سیاسی، به یک نظریه‌ی اجتماعی می‌اندیشم و چشمانم معطوف به این پرسش است که چطور می‌توانیم اقشارِ سایه شده و طرد شده و رانده شده و نادیده‌ گرفته شده را فرا بخوانیم، تا به شکلی «خودآیین»، خود صدای خویشتن باشند و قدرت موسس خود را به هیچ جناح، حزب و دولتی واگذار نکنند. چنین است که من یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا هستم و همواره یک اصلاح‌طلبِ جامعه‌گرا خواهم ماند.

  • ۲۹ دی ۰۳ ، ۱۲:۳۱

Poor fascist! The horrific films and images from Rafah depict numerous innocent civilians, including the sick, who have been trapped in burning tents, crying out in pain and pleading for their lives. The sound of the morning call to prayer in Rafah is utterly haunting amidst this tragedy. Can you hear it? Can you? I really dont know How much more must be said for you to TRULY listen

  • ۲۸ دی ۰۳ ، ۱۱:۴۶

در دنیای کودکی، انیمیشن‌های معاون کلانتر را در برنامه‌ی کودکان نمایش می‌دادند و ما گمان می‌کردیم مگر می‌شود معاون کلانتر در آمریکا تا این پایه خر باشد؟ تا که امروز دیدیم معاون کمیسر در پلیس نیویورک، کاز داتری، که ناظر مرکز عملیات امنیتی پلیس نیویورک است، دارد به بینندگان در تلویزیون می‌گوید از دانش‌جویان تحصن‌کننده کتاب «تروریسم» گرفته‌اند. و تو فکر می‌کنی لابد یک جزوه‌ی آموزشی برای ساخت کوکتل مولوتوف هسته‌ای باشد. اما دانش‌نامه‌ای عمومی انتشارات آکسفورد برای معرفی «تروریسم» را نشان می‌دهد. مادر به خطا، روی جمهوری اسلامی ایران را هم سفید کرده.

  • ۲۸ دی ۰۳ ، ۱۱:۳۵

دوستان لینک پایین را ببینید. دو ماه پیش و با گذر از ششمین ماه از آغاز نسل‌کشی‌ در غزه، در بمب‌باران یک خانه، زنی باردار همراه همسرش کشته شدند، اما نوزاد آن زن را توانستند زنده به دنیا بیاورند. نام آن نوزاد هانی هانی قشطة بود و در بمباران دیشب در رفح شهید شد. از میان تصویرهای مختلف، این ویدیو را که کمتر از بقیه دردناک بود می‌بینید.
https://www.instagram.com/reel/C6nYewnswAq/?igsh=NXd1NTlxNHUybHE2

  • ۲۸ دی ۰۳ ، ۱۱:۲۸